بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 25

م_ع آوریل 2009

ژیژک گرفتار در مرز جنون و امر واقعی قدرت اَبَر من

روانکاوی ژیژک همانطور که قبلاً هم اشاره شد کاملاً در حیطۀ جنون قدرت تنیده شده است این اتفاقاً همان مرز متزلزل امر خیالی و امر واقعیت تلخ روانکاوی شکنجه و سادیسم است. نظریات سادستیک فرویدی به واقع به طرز وحشتناکی به درون روانکاوی جنایی ژیژک خزیده است و تلاش میکند با شور و هیجان مرگ پرستی، جامعه انسانی و طبیعت اکوزیستی را تا مرز جنون به بازی گیرد و بعد به تجزیه و تحلیل حالات بحران های روانی و رفتاری آنها در نقطۀ اوج اضطرابشان بپردازد.حال ژیژک خودش را باصطلاح جسورانه در یک لبه برزخ ترسیم میکند، تسلیم یا مرگ، خودکشی سیاسی یا پیشروی تا به آخر. این تنها ژیژک است که با فلسفه مالیخولیایی خودش، به توجیه جنون دیکتاتوری لنین در پیشروی تا به آخر یعنی قتل عام عمومی پیش میرود. از این منظر پس کاری بزرگ مثل عمل هیتلر هم میتواند در عین حال یک خودکشی لازم سیاسی باشد، چون که به عنوان یک رهبر مقتدر وظیفه اش این بود که تا آخر پیش رود؟! پس نابود کردن عشق برای امری والاتر و مهمتر که گاهی تنها در چهره قهرمانان افسانه ای برای انتقام بَزک میشود در امثال ژیژک ها تجلی می یابد. در واقع این همان عشقی است که دیکتاتورها به ملتشان دارند تا زمانیکه مطیع و وفادار مانده باشند. در چنین شرایطی اعتراض به ابرمن، توهین به ملت و پرولتاریا محسوب میشود و چون مردم تابع امنیت ابرمن قلمداد میشوند بنا براین ابرمن، اعتراض را خیانت به کشور میشمارد و سزایش مرگ است. این مثلاًآن وضعیت پارادوکسی است که ابر من خود دست به کارهایی میزند که ما را از انجامش باز میدارد(ص295 ژیژک) . پس فاشیسم در خودنمایی قهرمانانه اش وظیفۀ وقار سیاسی در حفظ قدرت را بالاتر از هر چیز قرار میدهد و باصطلاح هدایت مردم به سر منزل شوکت ، عظمت و اقتدار!!!

 

برای حکومتیان توجیه قدرت اساسا برای حفظ آن مردمیست که عادت داده شده اند که نیازمند به رهبری شدن باشند تا ملت شناخته شوند و اقتدار دولت و حکومت هم از فرمانبرداری ملت سرچشمه میگیرد. پس ملت باید یکسره تسلیم و وفادار به دولتِ قانون باقی بماند تا از جایگاه اقتدار اربابش، بقای عمر و خوشبختی اش را تمنا کند. هشداری که امروزه به طور دائم به کودکان داده می شود آیا به خطرات رفتار و گفتار مخالفت آمیز خود واقف هستید اگر دردسر های زیادی نمی خواهید راههایی را که بر شما تعیین کرده اند بروید پس سرتان را پایین اندازید و وظایف محوله را انجام دهید. این آن چیزیست که حزب، دولت، کلیسا، کمپانی، اداره، سیستم آموزشی ودر غرب و شرق از شما میخواهند و جاهای قدرتی دیگرهم بهتراز این نیست. جالبه که کشته شدن شور زندگی وتخریب اعتماد بنفس، خلاقیت، کنجکاوی، حس شریک شدن و اندیشۀ انتقادی کودکان و جوانان حتی از جانب برخی از والدین آن قدر اضطراب آور و دردناک برای آینده شان ترسیم نمیشود تا اینکه در مقابل قوانین و اوامر ابرمن و اربابان سلطه، ایستادگی کنند. آیا از فرایند منش اطاعت و خاموشی در مقابل روند ساختار خشونت مدرن و تن دادن به اجتماعیت خشک و بی روح نظام حقیر سلطه، آن هم صرفاً برای کسب امنیت دروغین پرستیژهای توخالی هویتی، انتظار داریم چگونه مناسبات عاشقی ای در جامعه بشکفد؟ تازه آنهم در ازای کسب یک پرستیژ باید شخصیت آزادۀ خویش و صداقت در رشد و پویایی دیگری را زیر پا له کنند.

ژیژک بازی نفیِ نفی دیالکتیک هگلی را هم به خوبی به روانکاوی مالیخولیا یی اش تزریق میکند. اما او تنها کسی است که به خیال خودش ماهرانه و مغرورانه خطر میکند تا بیمارش را (بخوان مردم و جامعه) از نگاه والای خویش به لبۀ پرتگاه بکشاند تا شوک لازم برای بیداری آنان را ایجاد کند. چون از نظر او تنها راه نجات مریدانش عبور از کناره های پرتگاه است، گویی قهرمان ما، ژیژک، از لحاظ هنری ، فلسفی ، سیاسی، اقتصادی، روانی به تمامی مرزهای جنون این بحران آشناست یعنی مردی مقتدر که اوضاع پارادکسیکال مرگ آور فعلی را به خوبی تشخیص داده است و به همگان همان هشداری را میدهد که لنین در لحظات بحرانی به پیروان وکادرهای حزبی اش در ارتباط به ضرورت اطاعت کردن از تشکیلات آهنین دولت مقتدر خود را میداد زیرا دائما اجرای یک سری کشتار های دست جمعی برای تثبیت ساختار دولت سوسیالیسم تا رسیدن به جامعه بدون طبقه( بدون آدمیزاد و متشکل از رباط های آهنی) الزامی بود. برخی از نوشته های دیکتاتورها و رهبران و حاکمان قدرت را اگر از کلیت متن آن جدا کنیم البته بدون رسوا کردن نامشان و همچنین حذف اعمال دیکتاتوری شان، گاهی شاید بسیار زیبا هم جلوه کند. تاریخ دیکتاتورها مملو از بهره وری فرصت طلبانه و فریبکارانه برای آرمانهای جاه طلبی و حفظ سلطۀ قدرتشان بوده است که با همکاری ده ها مشاور و کارشناس حیله گر و سیاستمدار، حکومت رانی را بر دوش مردم به پیش رانده اند. مردم در تصور ژیژک همان بیماران و عوام توسری خوری هستند که قادر به نجات خود نیستند اما در عین حال چون قهرمانان و رهبران واقعی خودشان چون ژیژک را درست تشخیص نداده اند، از این نظر سزاوار تیغ روانکاوی جراحی آقای ژیژک و الگوی نئو لنینی او قرار میگیرند و به زور و نیرنگ هم که شده آنها را باید به پرتگاه امر محال ژیژکی نزدیک کند. جایی که دقیقا ژیژک قهرمان ایستاده است و اینجا همان جاییست که مکان امن قدرت ابرمن او به حساب می آید و این آن مسئله اثباتی ژیژک به رقبای قدرتی خویش است که برای چنین زیرکی جاه طلبانه ای اعتبار رهبری قائل شوند. این درس های هنر شکنجه گری حرفه ای است که فرد یا جامعه را به مرز جنون و برزخ بکشاند تا مثلاً راهی جز تسلیم نباشد. بله، این هوش روانکاوی قدرتی آقای ژیژک است، جایی­که نخبگان سیاسی و اشراف عالی رتبه و ستارگان فیلم وهنر به راستی بتوانند به او ببالند و ستایشش کنند پس بی جهت نبوده و نیست که روانکاوی مالیخولیایی فرویدی همواره در خدمت حاکمان قدرت و ساختار ابرمن سلطه گر مدرن قرارداشته است. ژیژک صرفاً نظرگاههای سیاسی و فلسفی را اقتدارگرایانه به نفع گرایش شدید شهوتِ قدرت خواهی و وسوسه های روانی هژمونی طلبی خودش بر دیگران فرموله میکند. نقد چند سویه، وارونه و متناقض خود او به کانت، لنین، هگل، فروید و لاکان کاملاً اقتدارگرایانه و بی سر و ته است، آن هم صرفاً در جهت دادن و کانالیزه کردن نظریات سلطه جویانۀ آنها(لاکان در درجه کمتری) به نفع تثبیت جایگاه والای نخبگی روانکاوی سادستیک ژیژکی اش می باشد. درست همان نقد و نصیحت های سطحی عالیجنابانه و درون قدرتی ای که لنین به دزریژینسکی، تروتسکی ، کامنف، زینوویف ، استالین و…..که در رقابت قدرتی و حذف دیگری برای ریاست میجنگیدند، انجام میداد. لنین از ابتدا با چنین سیاست آهنینی هم سلطه قدرت خویش را بر آنها نشان میداد و هم پروژه نظام دولت مقتدر را در محوریت آنها به پیش می برد، همانگونه که کابینۀ بوش(رییس جمهور اخیر آمریکا) از طریق پروژۀ نئوکان، منافع جدید بازار نئولیبرال جهانی را کانالیزه می کرد.

اگر مردم بخواهند به آزادی حقیقی برسند و هیچگونه ارباب ، رئیس و دلال و واسطه های حزبی و قدرتی را نپذیرند و به آنها تن ندهند مطمئنا سیاستمداران عصبانی خواهند شد که چگونه جوانان ، زنان و جامعه انسانی بدون امثال اربابان و حاکمان جرات میکنند برای خودشان شعور تصمیم گیری، خودگردانی و استقلال در مناسباتشان قائل شوند و اگر بیماران قدرت نتوانند بر زیردستان حکومت کنند آنگاه به جان خود خواهند افتاد. از این جهت ریاستمداران با زرنگی کثیفی تیپ خاصی از جوانان خلاق و در عین حال خام اندیش، مطیع و باب دندان را مدام نشانه گیری میکنند که قادر باشند این دلالان مرد سالار قدرتی را در چشم دیگران برجسته سازند و نام آنها را بر سر زبان ها اندازند تا کانال های ورود به تالار قدرت تدریجا برای آنها فراهم شود و طبعا انرژی چنین لشکر جوان و بی ثباتی را علیه زیبا ترین مناسبات افقی شورایی و تصمیم گیرنده خود آنها وجامعه شان به کار گیرند. پس چون حکم فرما قادر نیست از کامجویی مریضگونه خود دست بردارد پیروان جدیدی را در بین مردم پخش میکند تا معترضین نتوانند به راحتی از فرصتها و امکانات تجربه آموزی و فراگیری همکاری و همفکری مستقیم با یکدیگر بدون دلالان قدرتی بهره مند شوند و کوششان برای خلاصی از مکانیزم ها ی کنترل کننده بیماری سلطه گری از طریق ایدئولوگها و کارشناس های رقابت قدرت سیاسی خنثی و کند شود. دیوانسالاری قدرت پروژه ها و استانداردهای مدرن آموزشی را برای پرورش افکار کودکان، آگاهانه در جهت حفظ مناسبات مخرب سلطه، تسلیم، اطاعت، مرید و مرشدی، رتبه سازی، مقام پروری،کادر سازی و رئیس مرئوسی و….برنامه ریزی میکنند تا دگماتیسم و پراگماتیسم ایدئولوژی های حزبی چپ و راست قدرت طلبانه را در درون جامعه باز تولید کنند. همه این تلاشهای مذبوحانه برای ممانعت از رشد و پرورش اندیشه انتقادی و مناسبات همفکری و همبستگی صمیمانۀ و مساوات جویانه انسان ها، تنها اوج دیوانگی ابرمن را نشان میدهد. جوانان آگاه باید بدانند که اهمیت بر رسی و کندوکاو این واقعیات اجتماعی در تحلیل ماهیت محرکه های سادیستی قدرت که در عرصه های متنوع زندگی زیستی رخنه کرده و مدام برنامه سرکوب غرایز طبیعی زندگی رنگین آزاد اکوزیستی کودکان عاشقی را طراحی میکنند، همچنان ضروری و پا بر جاست.

بر همین پایه، بازیهای فلسفی مصرفی در عصر تکنولوژی نجومی اتمی در دفاع از مدرنیته و نئو مدرنیته، حالتی خشک و بی روح و استیصالی مالیخولیایی پیدا کرده است. فراسوژه هاست که مثل الکترونها به یکدیگر اثابت می کنند و فراتفسیر هاست که از برخورد فراتفسیرهای دیگر به شکل گفتمانهای مشوش نخبه گرایی به بیرون فوران میکنند. آقایان و فیلسوفان نخبه گرا و دولت مداری که بنا هست در جام جهان نمای کره اتمی شده بنگرند تا طالع طرفهای قدرت را به بحث و بررسی بگذارند، اگر آنزمان که ارسطو و افلاطون در تالار دربار سلاطین ، بندگان را به اطاعت از منزلت معنوی ساختار دولت جمهوری حکم میدادند، امروز این نخبگان فیلسوف که تنها تک و توکی از زنان ممکنه در این بحثهای فرسایشی و احتمالاً مشمئز کننده گرفتار شده باشند، اکثر تریبونهای آکادمیک دانشگاهی را قبضه کرده و مخ جوانان مضطرب از اوضاع نابسامان عصر نئولیبرال را در یک سیر بحثهای مبهم سوژه بافی بی سر و ته و سرگردان به کار گرفته اند. آن زمان که اوج مباحث فلسفی در عصر رنسانس بود نهایتا به فاشیسم مدرن خاتمه یافت آنهم با حضور ستارگان بلند پایه ای چون کانت، روسو، هگل و مارکسو حتی آن اراده عمومی ای که روسو برا ی تضمین عدالت اجتماعی در قالب قانون جهان شمول در دست دولتی مدرن و متمرکز برای ایجاد دموکراسی در جامعه دنبال می کرد در واقع همان چیزیست که اکنون به فاشیسم و عصر نئو لیبرال منتهی شده است. به همین صورت فلسفۀ هگل که با موشکافی دیالکتیکی زبردستانه ای به مداحی عظمت سرمایه داری بر می خیزد نمونه بارزی از توجیه فرآیندتاریخ در دفاع از حاکمان قدرت و ایدئولوژی سلطه جویی ابرمن برتر میباشد که سرانجام در چهره استبداد مطلق اروپا در کشورگشایی ها و تاراج طبیعت اکوزیستی دیگر سرزمینها تجلی می یابد. در چشم هگل آلمانی که به عنوان پدر مدرنیسم و مدرنیته هم نامبرده می شود ،تاریخ تعالی روح را تنها در توان و شهامت و اخلاقیات جهان شمول مرد قدرتمند غربی در چیرگی بر طبیعت اکوزیست که در چشم او خصلتی پست و خشن دارد، ارزیابی میکند . این خود مرکز بینی سلطه جویانه هگلی به طرز وقیحی دیگر مردمان هستی شرق، لاتین و آفریقا را از سرشتی پست و بی مایه می انگارد که لایق آزادی یعنی آن دموکراسی لیبرال اشرافی اروپایی ها نیستند غافل از اینکه سیر تحول تاریخ زندگی زیستی هرگز یک خطی نبوده و از پویایی هزارسویه ای برخوردار بوده است . اما تاریخ کوتاه ساختار مخوف سرمایه داری بسیاری از آن تجارب و فضاها و امکانات سرزندگی را به نابودی کشانید. طبیعت دوستی و ستایش عناصر زیستی در ادوار مختلف گذشته در نزد مردمان عاشقی صرفاً در قالب اندیشه های بت پرستی نبوده است و نسل آزاد اندیش معاصر برای زنده کردن و بازگرداندن بسیاری از عناصر و آگاهی های تاریخ زندگی گذشتگان تا قبل از نابودی کل زمین زیستی تلاش خواهند کرد. بت پرستی کالایی امروز و ستایش دیوان سالاری قدرت و لذات هیجانی هیستریک از قتل عام های تکنولوژیکی بشریت و اکوزیست در عصر نئولیبرال بسیار وحشتناکتر از تاریخ باستان است و این تنها از ثمره تکامل تخریبی یک خطی عقل ابزاری مدرن و تاریخ ساختار فیزیکی و روانی سلطه و مالکیت بر امکانات و منافع قدرت سیاسی، اقتصادی ، جنسی و ….. بوده است که تاریخاً در تقابل با چند هزارسویگی تاریخ مبارزه پنهان و آشکار مردمان اکوزیستی و زنان زندگی آفرین برای آزادی و رهایی از ظلم بوده است که همچنان ادامه دارد. این دو نحوه از زندگی تا به امروز در کنار هم تجربه آموزی کرده و در دو مسیر شور زندگی و مرگ پرستی تکامل یافته اند، یکی در بر پایی جشن تداوم زندگی عاشقی در سیمای جنبشهای افقی و آنارشیک، دیگری در هیبت مخوف بت واره تکنولوژیکی ویروسی اتمی ابر من مدرن. بنابر این طبقات سرکوبگر در طی تاریخ سلطه گری همواره زیر فشار اعتراضات اجتماعی دست به عقب نشینی و سازش زده و ناچاراً به جناحهای جدید طبقاتی قدرت در درون ناهنجاری های جامعه آزاد اکوزیستی اجازه رشد داده اند که نیروی دینامیکی رنگین جامعه را در نیازهای سادستیک رفاهی خودشان حل کنند و به فرآیند دست به دست شدن سلطه جویی ها، بخیال خودشان جلوه ای طبیعی و ماندگار بدهند تا اعتراضات مردمی و تنشهای برآمده از فشار حاکم بر آنها را نهایتاً به سود تداوم شکل گیری جناحی از شبکه ساختار قدرت از بالا کانالیزه کنند. اگر چه خطرتخاصم بین قدرتها همواره حتمی است اما هیجان سادیستی قدرت طلبی، سیاست فرصت طلبی را هم میشناسد. قدرت همیشه از لحظه مرگش وحشت دارد چه به لحاظ سیاسی هویتی و چه فیزیکی، ولی برگهایش را براحتی رو نمیکند و حیله گری هایش را هم همیشه پنهان نگه میدارد. همان درس های شنیع ماکیاولی که همواره مورد علاقه حاکمان قدرت بوده است. معامله لنین با کایزر رهبر آلمان در زمان پایانی جنگ جهانی اول که زمینه سفر او را از سویس به روسیه با قطار مهر و موم شده فراهم آورد و یا سیاست استالین در حذف فیزیکی تمامی اعضای اصلی و خودی حزب بلشویک تا تهدیدی برای قدرت او نباشند، جملگی از این فرایند بیمار گونه رقابت قدرتی بر می خیزد.

این مسئله از خود بیگانگی انسان در نظام سرمایه داری و ساختار دیوانسالاری تقسیم کار کالایی اتمیزه در ارتباط با کل طبیعت زندگی ،که مارکس پیش زمینه اش را در دست نوشته های اولیه تا حدی مطرح کرد، متاسفانه نه تنها در بررسی عمیق تر او از تاریخ نظامِ ساختار سلطه و کنترل اشاعه داده نشد، بلکه در روند یک بعدی شدن نگاه مارکس به موضوع قدرت سیاسی و اقتصاد سیاسی سرمایه داری و طبقه سیاسی دیکتاتوری پرولتاریا اساسا به بیراهه رفت و نتیجتاً زمینه استحاله جنبشهای کارگری و آزادیخواهی را به طور یک بعدی در روند بورکراتیزه و مدرنیزه شدن روح مرد سالاری سرمایه داری هگلی، فراهم آورد . همانطور که مارکس خودش گفت کافی بود که هگل را از حالت کله پایی اش خارج کند اما او با بینشی مکانیکی و یک خطی برمبنای ماتریالیسم تاریخ اقتصادی این کار را دنبال کرد تا به طور دیالکتیکی اراده پرولتاریای صنعتی(تشکل خشک رتبه ای و اتمیزه مردان کارخانه ای) را خواست عمومی جامعه چند بعدی جلوه دهد و دیکتاتوری مدرن حزب نخبگان پرولتاریای قدرتی را قانون جهان شمول دولت گذار کمونیستی بخواند و نهایتاً در جهت تکمیل نظریه عدالت دولتی روسو پیش رفت. مارکس ساختار دیوا نسالاری قدرت دولتی و چنگالهای پلیسی قضایی و بورکراسی کنترل روانی فیزیکی را صرفاً از جنبه روبنایی (غیر عینی؟ غیر آبژکتیو؟) و آن را وسیله ابزار ی تاکتیکی موثری قلمداد می کرد که می تواند به فرم مثبتی در جهت دیکتاتوری روشنفکران حزب مردان کارگر صنعتی قرار گیرد. بنابراین در آنچنان برهه ای مارکس فریفته این شتاب و پیشرفت تخریبی قدرت خارقالعادۀ سرمایه داری قاره پیما شده بود که اروپا تجلی و مرکز چنین عظمت باشکوه استعمار گرانه ای بود. همان تجسم روح متعالی و مطلق هگلی که معتقد بود همه قاره های دیگر به نفعشان هست که در جهت رشد این قدرت اقتصادی سرمایه داری مدرن و روح مدرنیته قربانی شوند. چراکه این تنها قدرت یکپارچه و جهان شمولیست که پرولتاریای صنعتی مدرن را از دل خود می آفریند و به زودی دودمان سرمایه داری را بر می­چیند. این برخورد نژاد پرستانه، سلسله مراتبی ممتازانه، کلیشه ای و یک بعدی به سیر تاریخ زندگی اکوزیستی حتی با مدعیان رقابت روشنگری عصر رنسانس به اصطلاح شکوفایی دوران سرمایه داری نوپا و مدرنیته در تضاد بیشماری با همان تز و سنتز های ناسازگار و بازی ساز دیالکتیک قرار میگیرد و هرکس به فراخور نیازهای ایدئولوژی قدرتی اش طیِ طریق مراحل گذر تاریخ را مرجع هویت راستین خود و یا بی هویتی دیگری در دنیای پر مخاطره معاصر می پندارد. بسیاری چه ناشیانه برجستگی رنسانس را در فرهنگ عقلانیت مدرنیته آن می انگارند و چه مصنوعی به جداسازی باصطلاح ناسازۀ خشونت مدرنیسم اقتصادی جنگ طلبانه و استعماری آن رو می آورند . اما پست مدرنها که به خیال خویش فراسوی مدرنیته رفته اند و اکثراً به زبان خودشان آنرا تداوم و یا تکامل آن میدانند، ترجیحاً در سایه رفاه دانشگاهی و انجمنهای هنری، روانشناسی، معماری و گفتمانهای حقوقی سیاسی سازمان ملل قرار گرفته اند تا خود را از مکافات و جنایات سرمایه داری مبرا بپندارند. این تفکیک عینی عقلانی و آبژکتیو ابزاری جایگاه فعالیتهای نخبگی فردگرایی در نقاشی، موسیقی، تئاتر و فیلم، مجسمه سازی، هنرهای دستی، معماری ، نجوم ، شاعری و نویسندگی، فلسفه، اخلاق، زبان، حقوق جزایی، دین، سیاست و علوم و فنون ،اقتصاد، مکانیک، شیمی، فیزیک، ریاضی، زیست، روانشناسی، پزشکی، آزمایشگاهی و غیره همه به صورت تخصصی کلیشه ای خودمحورانه و اتمیزه، نمایان شدند. و در این راستا، فرایندِ تاریخ مبارزاتی و تجربی هم پیوستگی ارتباط عاطفی زندگی زیستی را در چهره جدید ساختار از خود بیگانه جامعه مدنی سرمایه داری، یکسره از هم درید. این ساختار تقسیم کار مدنی اتمیزه کارخانه ای در خدمت تزیین توسعه دیوانسالاری انتحاری و تخریبی تسلیحاتی، لوجستیکی، ارتش و زندان و سرمایه داری کالا سازی انسان و طبیعت و همینطور در جهت حذف و دفرمه کردن جنسیت زنانه و نگاه عاشقانه اکوزیستی به طبیعت زندگی و ارزشهای زیست کشاورزی پیش رفت (از نظر مارکس ، مائو، لنین وکشاورزان، آغشته به خرافات و نظم ناپذیری و گرایشات بوژوازی هستند!!! ). اگر بنا باشد معماری رنسانس در تالارها ی قدرت عرض اندام کند و از منافع ساختار سلطه بهره مند شود و ارزشهای زندگی صرفاً جنبه انحصاری برای عده ای خاص پیدا کند پس آنهمه سخن از بهره مندی عموم جامعه از آزادی دروغی بیش نبود. این سیر عقلانیت بی محتوایی و دفرمه شدن ارزشهای زندگی در گسست از تمامی ابعاد زندگی حقیقی زیستی است که عده ای می توانند ثمره محصولات کشاورزان را با حرص و ولع ببلعند اما به رشد آزادی و سلامت زیستی آنها نه تنها بی تفاوت باشند بلکه آنها را خار و عقب مانده قلمداد کنند و نتیجتاً احساس زنانه و طبیعت متنوع عاشقی اکوزیستی را در این مسیر ناهنجار و مخرب سلطه صرفاً وسیله ارضای ساختار ابزاری عقلانیت مردانه رنسانس و تداوم مالکیت سرمایه داری بی عاطفه قرار دهند. همین ساختار نظامی کارخانه ای که بطرز هولناکی با پروژه دیکتاتوری مارکسیسم لنینیسم علیه آزادی شورا ها به طرز بیرحمانه ای آغاز گشت و در فاشیسم سرخ استالینیسم به اوج رسید.

اليوم الأول …مجلس الامن يوافق بالاغلبية على استخدام كافة الاجراءات اللازمة لحماية المدنيين في ليبيا

سعود سالم

17مارس 2011

وافق مجلس الأمن الدولي الليلة بالاغلبية على قرار يسمح للدول الأعضاء محليا او من خلال منظمات اقليمية باتخاذ “كافة الاجراءات اللازمة” لحماية المدنيين المهددين بهجوم في ليبيا وخاصة بنغازي دون ارسال قوة احتلال تتخذ أي شكل لاي منطقة في ليبيا. وجاء اعتماد القرار 1973 بموافقة 10 اعضاء فيما امتنع 5 عن التصويت وهم روسيا والصين والمانيا والبرازيل والهند.
وطلب المجلس من تلك الدول “ابلاغ” الامين العام لجامعة الدول العربية و”اعلام” السكرتير العام للأمم المتحدة “على الفور” بالاجراءات التي ستتخذها والتي سيرفعها السكرتير العام “على الفور” الى المجلس. ويعني قرار المجلس الذي اتى بموجب الفصل السابع من ميثاق الامم المتحدة استخدام القوة لتنفيذ القرار الذي أنشأ أيضا حظرا على جميع الرحلات الجوية في المجال الجوي الليبي كاجراء اخر لحماية المدنيين الليبيين.

 

من جانبه أصر حلف شمال الاطلسي (ناتو) انه لن يشارك في العملية اذا لم يأذن المجلس بالحظر الجوي.
وأذن المجلس للدول الأعضاء باتخاذ “كافة الاجراءات اللازمة” لفرض الحظر الجوي وطلب التعاون مع جامعة الدول العربية والتنسيق مع السكرتير العام للأمم المتحدة حول تنفيذ هذه الاجراءات. كما أقر المجلس أيضا “بالدور المهم” الذي تلعبه الجامعة العربية في “القضايا المتعلقة بصون السلم والأمن الدوليين في المنطقة ” مطالبا الدول العربية “بالتعاون مع باقي الدول الأعضاء المستعدة لاتخاذ “جميع الاجراءات اللازمة “لحماية المدنيين الليبيين. ورجح دبلوماسيون ان تشارك كل من دولة الامارات العربية المتحدة والمملكة العربية السعودية وقطر والأردن في تنفيذ الحظر الجوي. وكانت جامعة الدول العربية قد طالبت مجلس الامن يوم السبت الماضي باقامة منطقة حظر جوي فوق ليبيا لحماية المدنيين فيما ذهبت الولايات المتحدة لأبعد من ذلك للتأكد من أن يسمح تفويض المجلس “للدول الأعضاء باتخاذ جميع الاجراءات اللازمة” لحماية المدنيين الليبيين. واستبعد المجلس من قرار الحظر الرحلات الجوية ذات الطابع الانساني المستخدمة في توصيل الغذاء والامدادات الطبية والعاملين في المجال الانساني واجلاء الرعايا الأجانب. ويطالب المجلس في الفقرة الأولى من القرار “بوقف فوري لاطلاق النار وانهاء تام للعنف وكافة الهجمات ضد المدنيين”.
كما “يطالب السلطات الليبية بالوفاء بالتزاماتها بموجب القانون الدولي وحقوق الانسان وقوانين اللاجئين واتخاذ جميع الاجراءات لحماية المدنيين وتلبية احتياجاتهم الأساسية”. وقرر المجلس أيضا رفض جميع الدول الأعضاء في الأمم المتحدة “الاذن” لأي طائرة ليبية بالاقلاع او الهبوط أو التحليق فوق أراضيها حال الشك في ان الطائرة تحمل أسلحة أو مرتزقة. وفيما يتعلق بتجميد الأصول الذي فرضه مجلس الأمن الشهر الماضي في القرار رقم 1970 قرر المجلس توسيع نطاقه ليشمل جميع الأموال والأصول المالية والموارد الاقتصادية الأخرى في الخارج والتي يمتلكها أو يتحكم فيها بصورة مباشرة أو غير مباشرة مسؤولون ليبيون أو افراد أو كيانات تعمل نيابة عنهم.
ومن بين الكيانات المدرجة في القائمة البنك المركزي الليبي وشركة النفط الوطنية الليبية وهيئة الاستثمار الليبي والمصرف الليبي الخارجي والمحفظة الاستثمارية الليبية الأفريقية. وأكد المجلس أن الأصول المجمدة عملا بقراري الشهر الماضي والحالي “ستتاح في أقرب وقت ممكن لصالح الشعب الليبي”. وفي سياق متصل وسع المجلس أيضا قائمة الأفراد الخاضعين لحظر السفر لتشمل قرين صالح قرين القذافي والعقيد حسين كوني اللذين شاركا في تجنيد المرتزقة للنظام. وشجب المجلس استمرار تدفق المرتزقة على ليبيا داعيا جميع الدول الأعضاء للوفاء بالتام بالتزاماتها لمنع تزويد للنظام الليبي بالمرتزقة المسلحة.
وطلب المجلس السكرتير العام للامم المتحدة باقامة لجنة لفترة أولية مدتها سنة واحدة من ثمانية أعضاء من الخبراء لمساعدة لجنة العقوبات على ليبيا التي أنشئت الشهر الماضي بموجب القرار 1970 لتنفيذ مهامها وجمع ودراسة وتحليل المعلومات الواردة من الدول الأعضاء وتقديم توصيات الى المجلس بشأن كيفية تحسين تنفيذ هذا القرار. وأخيرا أكد المجلس “نيته الابقاء على مراقبة تصرفات نظام القذافي” واستعداده لاعادة النظر في أي وقت في الاجراءات التي فرضت بموجب هذا القرار والقرار 1970 بما في ذلك تعزيز أو تعليق أو رفع هذه الاجراءات حسب مقتضى الحاجة وعلى أساس امتثال السلطات الليبية ”

http://saoudsalem.maktoobblog.com

جەماوەر و ئازادی لە بەرامبەر دەسەڵات و زۆرداریدا

هاوار

سڵاو ئازیزانم لە مەیدانی ئازادی

دەسەڵات بە زۆر سەپاوە و تەنیا بە زۆریش لەناو دەبرێت. بەڵام دەبێت ئەوە لەلامان ڕۆشن بێت، کە زۆر تەنیا تەقە و زیندان نییە، بەڵکو پێش هەموو شت کارایی ئابووری و ڕەهەندی کۆمەڵایەتیبوونەوەی زۆرە وەك پێداویستی پاراستنی کۆمەڵگەی نایەکسان. بۆیە زۆری جەماوەر ناتوانێت گارەگاری ئەندامپارلەمانەکانی لیستی-گۆڕان و تەقاندنەوەی چەند نارنجۆکێك بێت، بەڵکو لێدانە لە شادەماری زۆری دەسەڵات، کە ئابوورییە، ئەمەش مانگرتنی گشتی و خەباتی ئابووریی دەخوازێت، هەروا ڕێکخستنەوەی کۆمەڵگە لە ڕێکخراوەی ئازاد و سەربەخۆی جەماوەریی چین و توێژەکانیدا، کە ڕەهەندی کۆمەڵایەتیی دەسەڵات و زۆر لاواز و پوچەڵ دەکاتەوە. بۆیە تەنیا بە زۆری خەباتی ئابووریی و تێکشکاندنی کۆمەڵایەتیبوونی دەسەڵات، دەتوانین کۆتایی بە زۆرداری و ملکەچیی و نایەکسانی و ناداپەروەری بهینین..

وا یەکی ئایار بەرێوەیە و ڕۆڵی مانگرتنی سەرتاسەری جەماوەری و مانگرتنی کرێکاران یەکلاگەرەوەیە، شێوازێك لە خەبات، کە هیچ هێزێكی سەربازیی و پۆلیسی ناتوانێت بەری پێبگرێت…

جارێکی دیکە دەستتان دەگوشم و مێژووی  راستەقینەی ئەم ڕۆژانە، هەنگاوە پەیگیرانەکانی ئێوە دەینووسنەوە…

خطاب الأسد : أنا أو الحرية

مازن كم الماز

الحقيقة أن بشار الأسد كان واضحا جدا , و هذا الوضوح في نفس الوقت ليس إلا نتاج خيارات محدودة جدا أمامه , إن الآمال التي خيبها خطابه هي آمال لا مكان لها في الواقع , ففي الواقع ليس بمقدور بشار أن يصلح أي شيء في سوريا , أكثر من الزيادة المتواضعة التي حاول بها رشوة السوريين التواقين للحرية و الكرامة , يتحدث البعض عن أنهم قد فوجئوا بتصرف بشار الأسد كطاغية عادي مستعد لإراقة الدماء بطريقة وحشية ما أن يشعر أن شعبه قد بدأ يفكر جديا بشيء اسمه حرية , لكن بشار الأسد كان في الواقع قد تحول من مجرد طبيب عيون , من مجرد ابن لطاغية , يتمتع بالامتيازات التي يقدمها له مثل هذا الانتساب لطاغية سوريا لثلاثة عقود إلى طاغية حقيقي , عادي , يتصرف كما يتصرف أي طاغية آخر , لقد وصل بشار إلى السلطة بتوريث صريح من والده , جرى التحضير له في حياة الأب و نفذ بطريقة كوميدية لا تتناسب و جلالة المصاب بفقد الأب المؤسس , عبر مجلس شعب شكلي و عبر استفتاء شكلي , و أعاد هو و حاشيته انتخابه مرة أخرى بطريقة كوميدية أيضا , لم ينتخبه أي سوري و هو لا يزعم أنه جاء عبر انتخابات حرة , و هذا كان حال والده من قبل , لكن ليست هذه كل القضية ,

 

لكن إذا أردنا ان نختصر فيمكن القول أن الطريقة التي وصل بها بشار إلى الحكم و التي يواصل من خلالها حكمه لسوريا هي بالتعريف ما تسمى بالديكتاتورية , أي سلطة مستبدة تفرض نفسها على الناس بقوة القمع , يستمر بشار في السلطة اليوم لأنه يملك نصف مليون مخبر و عنصر مخابرات مخولين بصلاحيات مطلقة لمواجهة أي خطر مفترض أو حقيقي , قد يتعرض له النظام , و بطريقة وقائية أو استباقية , و أيا كان الثمن الذي قد يدفعه السوريون , هذا الواقع يمكن إصلاحه بطريقة واحدة فقط , لا يتطيع بشار الأسد أن يعد بها أو حتى أن يتحدث عنها , و هي أن يتغير النظام كله بصورة جذرية , أيضا فإن بشار يتصرف بشكل مباشر و غير مباشر عن طريق أفراد اسرته بمعظم الثروة الاجتماعية اليوم في سوريا , بشار لم يحصل و أفراد أسرته على هذه الثروة إلا من خلال ماكينة الفساد و من خلال آليات الاستيلاء على الثورة العامة , لا يملك بشار اليوم أن يصلح ماكينة الفساد هذه و لا آلياته التي يمارسها هو و نظامه , هذا الأمر لا يمكن إصلاحه أيضا إلا بطريقة واحدة فقط , هي تغيير كلي للنظام , الرجل كان واضحا , قال , كما ردد ذلك أبواق إعلامه , أنه لم يخضع يوما للشعب السوري , و انه لن يفعل ذلك الآن أيضا , منطق نظام الأسد كما أي نظام استبدادي أن الشعب يخضع للنظام و ليس العكس , إنه يقبل فقط أن يأتي بعد الله و سوريا فقط بشكل اصطلاحي , لا معنى له , فهو يتصرف كأي طاغية كإله على الأرض و إن لم يكن هو كل سوريا فهو قبل سوريا , فوق سوريا , ها هو يحذر , و ها هو ينفذ تهديده , فقد أظهر الرجل استعداده الكامل لتدمير سوريا بمجرد أن تحدث البعض عن سوريا حرة , الرجل صريح جدا , هو أو سوريا الحرة , لا يمكن أن يجتمع نظامه و حرية و كرامة السوريين , الخيار هنا ليس خياره , إنه خيار السوريين أنفسهم هذه المرة , هكذا نصل إلى النقطة الأخرى في خطاب الرجل , لقد تحدث بشار , قال كلمته , لكن و منذ أن مات خالد سعيد دفاعا عن الحقيقة على يد بلطجية نظام مبارك و منذ أن أحرق البوعزيزي نفسه احتجاجا على الظلم الاجتماعي و انعدام المساواة , فإن الناس العاديين اليوم هم أبطال المشهد , هم من تعلو أصواتهم اليوم , و يقتصر دور بشار و أمثاله على محاولة إخراس أصواتهم هذه بأصوات الرصاص , و في بعض الأحيان دوي القذائف , هذا هو أول و آخر سلاح متاح لقوى الأمر الواقع , لقوى الاستبداد لكي تحاول أن تحول دون تحقق حرية الناس العاديين , النتيجة المنطقية و المحصلة الأخيرة لكلام بشار أنه إذا كان السوريين يريدون الحرية فعليهم أن يحصلوا عليها بالطريقة الوحيدة الممكنة , في الشارع , تماما على الطريقة المصرية و التونسية . الجواب الأخير هنا سيكتبه الشعب السوري نفسه .. طبعا هناك حاجز الخوف الذي أقامه النظام عبر عقود من القمع , و عبر حضور ثقيل الوطأة في كل مكان و زمان من حياة كل سوري , و عبر تاريخ من القهر و حتى المجازر , لكن هذا يختلف في أيام الثورات , في سوريا اليوم ثورة تتقدم ببطاء , لكن بثبات , لتصبح شعبية حقا , في سوريا اليوم شعب يريد حريته و كرامته و حياة أفضل , هذه هي مصيبة النظام اليوم , و هذه هي مصيبة الأنظمة في الشرق عموما اليوم , الشيء الوحيد الذي يفعله الإعلام اليوم هو أن يكسر حاجز الصمت , أنه يجعل من المستحيل اليوم قتل السوريين أو إبادتهم بعيدا عن الأضواء , كما أراد ماهر الأسد , في ظلام ليل دامس , لقد أوضح بشار دون أي حاجة لشرح طويل أنه إما هو أو الحرية و السوريون أنفسهم , هم من سيكتبون نهاية هذا الفصل من تاريخ سوريا و ليس بشار أو ماهر الأسد أو آصف شوكت أو غيرهم…..

 

بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 24

م_ع آوریل 2009

توجیهات روانکاوی مالیخویایی ژیژک از دیکتاتوری

برای ژیژک عشق ، دوستی ، محبت و مناسبات همسایگی و اکوزیستی هرگز حضور حقیقی نداشته است. برای او این عناصر واقعی فعالیت زیستی انسان چیزی جز همان نفرت، دروغ، دورویی و مناسبات خود شیفتگی و قدرت طلبی که حتماً از نظر او از طبیعت گرگ سرشت آدمهاستچیز دیگری نیست.

 

برای ژیژک عشق همان نفرت و نفرت همان عشق است هر عمل زشتی در عین حال می تواند زیبا جلوه داده شود و همینطور برعکس. طبیعی است زمانیکه فردی مثل او نتواند نمود واقعی عشق، دوستی، آزادی و همکاری صادقانه را در فضای زندگی زیستی اجتماعی لمس کند به این ایده می رسد که همه در پی فریب یکدیگرند و او نتیجتاً طرف سلطه و منافع قدرت را میگیرد تا در پناه ابزار کنترل بر دیگری امنیت کاذب خود را حفظ کند. از نظر او کسانی که می خواهند نظم و کنترل ژیژک را بهم بزنند خود دیکتاتورند و یا از سر نادانی ضرورت دیکتاتوری خوش خیم(لنین) این قهرمان بزرگ را نفهمیدند. چنان که او میگوید دیکتاتوری با ارزش لنین برای پرولتالیای جهان شناخته نشده و وارونه جلوه داده شده است(ص 320-340). او مدام از جایگاه فکری لنین به قدرت لنین نگاه میکند: که شما نمی فهمید آرزوها و اهداف آن مرد چقدر والا و با عظمت بود و حتی یاران بلشویکش هم او را درست درک نمی کردند و ترجیح می دادند راه کائوتسکی و منشویک (معتقدین به ضرورت رشد کارگران صنعتی زیر نظر قدرت سیاسی سرمایه داری وطنی برای آمادگی به گذار سوسیالیستی_م) را در پیش گیرند و به انقلاب اول دموکراتیک سرمایه داری بسنده کنند در حالیکه لنین استراتژیست برجسته ای بود و در اوضاع پارادوکسیکال می توانست فرصتهای مهم تر را در قبضه کردن کل قدرت سیاسی حس کند. در حالیکه تمام افراد کمیته مرکزی بلشویک در پی فرصت طلبی های کوچک درون پارلمان کرنسکی(وزیر لیبرال تزاریسم قبل از انقلاب اکتبر1917) بودند(همان صحفه). اما ژیژک زیرکانه و موزیانه این واقعیت را کتمان میکند که کارگران و دهقانان و دیگر آزادی خواهان روسیه اوضاع را برای برپایی قدرت شوراهای مستقل فراهم آورده بودند. و اینجا لنین از آنها به کلی عقب افتاده بود ولی ژیژک ما تنها مسحور مانورهای زبردستانه قدرت لنین در تسخیر انقلاب است زیرا خودش در کسب قدرت سیاسی در پارلمان اسلونی شکست خورد و حسرت داشتن ارگان های قصابی چکای دذرژینسکی و شمشیرکمیته نظامی و ارتش سرخ تروتسکی به دلش ماند. ژیژک ها قادر نیستند که انقلاب را از چشم خواستگاه و اهداف انقلاب کنندگان واقعی روسیۀ اوایل 1900 که همان کارگران، دانشجویان و کشاورزان فقیر و آزادی خواهان بودند نگاه کنند که آزادی بلاواسطۀ شوراهای خودگردان و تصمیم گیرندۀ خودشان را می خواستند تا مناسبات شورایی را به طور مستقیم تجربه کنند و از درون آن فرآیند بارور شوند یعنی کاستیهایش را بشناسند و در رفع موانع و ایجاد مکانیسمهای ارتباطی متناسب با نیازهایشان ، تجربه اندوزی و خودسازندگی کنند. نه اینکه به انقیاد حزب حکومتی انحصار طلب بلشویک درآیند که تا چند ماه قبلش در دربار کرنسکی بر سر مناصب قدرتی چَک و چونه می زدند. ژیژک اساساً خواستهای زحمت کشان را نمی بیند که لنین را مجبور کردند تا فرصت طلبانه از طریق شعار قدرت به دست شوراهای انقلابی کارگران و دهقانان خود را به آنها نزدیک کند تا در خیز بعدی قدرت را تماماً برای حزب خودش قبضه کند و این همان بالاترین قدرت سادستیک آتوکراسی(تک قدرتی) و دستگاه مطلقه است آنگونه که حتی ناپلئون خود را مظهر انقلاب فرانسه خواند چیزیکه لنین بارها ناپلئون را در این زمینه سرمشق خود قرار داده بود و شدیداً ستایشش می کرد. ژیژک از جانب دیگر به طور ناشیانه و احمقانه ای به جنبۀ راستگرایی پلورالیسم احزاب پارلمانتاریستی لیبرال می تازد در حالیکه خودش در پایان کتابش در مصاحبه ای با او به این سؤال پرسش کننده که…….شما در سال 1990 در انتخابات چند حزبی( بخوان پارلمانتاریستی) جمهوری تازه تأسیس اسلوونی نامزد شدیداو می گوید : “فعالیت سیاسی من هدف بسیار محدودی داشت صرفاً در جلوگیری از اینکه مبادا اسلوونی به کشوری همچون کرواسی یا صربستان بدل شود، و یک جنبش بزرگ ناسیونالیستی همه چیز را تحت پیشوایی خود درآورد. ما به این هدف رسیدیم اسلوونی حالا کشوریست که فهم بسیار گسترده تری از مکان در میان مردمش وجود دارد و وسوسۀ ناسیونالیستی از بین رفته است…” (ص634-633 )

آیا این ما را به یاد مزخرفات متناقض استالین نمی اندازد که میگفت ما اقتصادی کاملاً سوسیالیستی داریم؟!! یا اینکه دولت دیکتاتوری پرولتاریا باید آنقدر قوی شود تا دیگر نیازی به دولت نباشد؟!! اما ما دیدیم که ساختار دولت سوسیال ناسیونالیسم مدنی اروپایی هیتلری و اصول مارکسیسم استالینی لنینی چگونه بر روی گورستان های مرگ پایه ریزی میشدند و طرفداران اقتدار دول راست چپ سرمایه داری همگی هورا میکشیدند.

ژیژک می گوید :” من فکر میکنم اگر قرار است به بازی سیاست وارد شوید باید به نحوی عمل گرایانه و سنگ دلانه تا آخر خط بروید. من از این نظر هیچ مشکلی نداشتم.” مطمئناً در اینجا علت علاقۀ او به سازمان ترور چکیستی استالین و لنین مشخص میشود. اینها الگوهای آقای ژیژک هستند. چونکه در این پراگماتیسم سنگدلانه آنها کوچکترین تردیدی نشان ندادند و اعتراض وسیع اقشار مختلف روس را تحت عنوان حملۀ امپریالیستها و بعد خرابکاران، ضد انقلاب، ضد خلق وتوسط چکا حتی تا سالها بعد از مرگ لنین همچنان جامعه را به خون کشیدند. حال همین سؤال از آقای ژیژک می شود که آیا این یکی از دلایل ستایش شما از لنین نیز هست؟ بله، ولی لنین همیشه تعهدی سفت و سخت داشت کسانی که می دانند بالاخره یک نفر باید دست به کار شود ، همیشه مورد ستایش من اند….من کسانی را ستایش می کنم که آماده اند زمام امور را به دست گیرند و کار کثیفی که باید انجام شود را انجام دهند…”(همان صفحات) بنابر این ژیژک سوژه های معلق را با آنالیزهای روان پریشی لاکانی به ریسمان آسمان می بندد تا شاید بتواند یکبار دیگر با ساختارهای بحران زده و پوسیدۀ قدرت استعمار، استبداد و استثمارِ عصرِ توسعۀ انتحاری نئولیبرال مدرن، همان کار کثیف پسا لنینی را که لازم میداند، به اتمام رساند. یعنی حتا دیگر یک انسان منتقد به فاشیسم کمونیسم دولتی لنینی و ساختار دولت سرکوب در جهان را باقی نماند.

دوران ناستالژیک خاکسپاری مدرنیته در عصر جنون گاوی و شبیه سازی فرا مدرنیسم

فلسفۀ فکری و فعالیت عاطفی نسل آگاه امروز بدون شک نیازمند یک هماهنگی بلاواسطه با فعالیت عاطفی زندگی اکوبوم زیستی است. مدرنیسم در بهترین فرم فلسفی اش درواقع همان عقلانیت ابزاری مدرنیته و گفتمان رسمی و رقابت جویی تاریخ جزم گرایی سلطه ،استثمار و استعمار می باشد. گفتمانی تکنیکینخبگی و خودمحور که منطبق بر منطق اصلی تفکر کنترل گر مرد سالاری است. مدرنیته اساساً یک گفتمان و فلسفۀ فکری انتزاعی که توجیه گر ساختار خشک و پوسیدۀ عصر تسلیحاتی اطلاعات رباطی مدرنیسم است و به عنوان زبان فریب دیپلماتها ، آکادمیسین­ها و سیاسیون به کار برده می شود و در بهترین حالتش تا کنون هیچ مسئولیت اجرایی را در قبال اینهمه جنایت بشری و بوم زیستی به عهده نگرفته است حتی مدعیان حقوق بشری آنها به یک هزارم آنچه که بخیال خود مکتوب هم کرده اند، ولی هرگز در اجرایش ذره ای به آن عمل نکرده اند و تنها پوششی برای ضربه زدن به شکل گیری جنبشهای مستقل آزادیخواهی بوده است. چرا که مدرنیته اساساً با شروع رنسانس آن منش و جوهرۀ تحول معنوی زندگی و هویت عاطفی مناسبات بومزیستی را بی رحمانه به روش عقلانیت ابزاری در وجود خود و جامعه کشت. آزادی های کنونی در ایجاد برخی مناسبات انسانی صرفاً از طریق مبارزه و تجربه تاریخی جنبشهای آزادی خواهانه و فشارهای مردم بوم زیستی علیه ساختارهای دیوان سالاری مدرن سرمایه بدست آمده است که سرانجام زمینه ساز شکوفایی هر چه بیشتر مناسبات افقی شده است و نه از طریق گفتمانها ی مدرنیته درون سرمایه داری.

اما چرا ژیژک خشمش را نسبت به موضوع ضد ادیپ دلوز همچنان برجسته می سازد؟ چراکه ژیژک معتقد به روانشناسی ایدئولوژیکی سرکوبگرانۀ فرویدیست که نظریۀ عکس خودش را، نشانۀ انکار امیال سرکوب شده خود آنان می داند. درست به مانند آن دختر 12 ساله ای که از خون ریزی و آدم کشتی وحشت داشت و سیستم آموزشی حکومتی بلشویکها می بایست شیوه ای را پیش گیرد که او ترس از جنایت را از خود دور کند. یعنی از نظر ژیژک این امر طبیعی میل به جنایت است که در دختر جوان خفه شده بود و آنها (سلطه گران) وظیفه دارند که آن میل را در او دوباره بیدار کنند. این است درس های روانشناسی سلطه گران که میل به جنگ، آدم کشی، مردسالاری، ناموس پروری، تسلیم، کنترل، ریاست،رقابت ،فخر فروشی، دیپلماسی، حیله گری، منفعت طلبی، جاه طلبی، زن ستیزی، دسیسه چینی ورا از طریق شبکه های اختاپوسی دیوانسالاری قدرت، زنده نگهدارند. بله، البته از طریق وزرات جنگ، ضد اطلاعات، امور خارجه، بازرگانی و تجارت، کار (بردگی مزدی)، آموزش و فرهنگ و….به جوانان از کودکی آموزش دهند تا آنان برای منافع ساختار مردسالار، استثمارگر، استعمارگر، سلطه گر وتربیت و آماده کنند. و این زندان میل به قدرت است که امثال ژیژک ها در درونش اسیرند و چون از جسارت و عشق به آزادی تهی شده اند تلاش میکنند دیگران را با بازی های فلسفی تخصصی بیمارگونه به داخل کشند. این همان گرداب طراحی شده ماکس وبر است که ژیژک در آن دست و پا میزند زیرا او هیچ گونه راه نجاتی برای فرار از ساختار قدرت سیاسی و قفسۀ آهنین ساختار بورکراسی را برای جامعه متصور نمیشد. اما این تهدیدهای متخصصین قدرت که راه فراری برای رهایی نیست اساسا دیگر رنگ باخته است و این خودشان هستند که در دخمه های تاریک ترس و نفرت خویش زندانی شده اند وجنبش های افقی و آنارشیک به خوبی از این موضوع آگاه هستند که این ساختار کهنه شبکه قدرت چنان پوسیده و فرسوده شده است، که حتی90 درصد آنان که در چنگش هستند از وجودش خسته اند. کمتر سربازی، کارمندی، کارگری، معلمی واز استثمار شدنش و سلطه دولتش بر خودش ابراز خشنودی میکند. در غرب آن ها به تدریج به جنبشهای افقی و آنارشیک روی میآورند زیرا این تنها از پژواک فرزندانشان برای آزادی نیست بلکه این بار طبیعت زیستی برای نجات زندگی بهمراهی جنبشها به پا خواسته است. این نیلوفر و زنبق و لاله و شقایقند که از دل گلزاران، دختران و پسران محله عاشقی را میجویند تا دست در دست هم، به یاری دلفین ها، کبوتران آزادی را به سرزمین رستنی ها برگردانند.

بنابراین هنوز برخی از مردم ممکن است تحت تأثیر و نفوذ ایدئولوژی های کاذب آزادی خواهی احزاب قدرت قرار گیرند و شعارهای آزادی، عدالت و برابری که بخصوص دولت های غربی سنگش را در انتخابات زیاد به سینه میزنند برایشان جلوه ای فریبنده داشته باشد درحالیکه در ماهیت تفکری اعلام کنندگان آن به لحاظ پایگاه حزبی قدرتی شان صرفاً جنبه شعاری عوامفریبانه دارد زیرا احزاب حکومتی برای رسیدن به اهداف و تمایلات واقعی سلطه گری، ویرانگری و کنترل بر طبیعت زیستی به قوای فریب خورده مردمی در پشت سر خویش نیاز دارند. کمونیسم و سوسیالیسم دولتی و حزبی تنها کاری را که کرد بت پرستی قدرت سیاسی زمینی را جایگزین آرزوهای توجیه گرانۀ قدرت آسمانی کرد واصول گرایی، جزم اندیشی و اطاعت از بت حزبی را در قانون دیکتاتوری پرولتالیا فرموله کرد همانگونه که تخطی از آیین امپراطوری رم یعنی توهین به خدا و مسیحیت و برگزیدگان نماد قدرتی که کسی غیر از سلطه آن پدر و پسر برگزیده شان نبود. در کمونیسم دولتی لنینی، تخطی از ایدئولوژی مذهب نمای مارکسیسم بعنوان سرپیچی از قوانین و آیین امپراطوری و دیوان سالاری حزب کمونیسم بلشویسم شمرده میشد. یعنی مخالفت با روند سرمایه داری دولتی مدرن و شبکه اطلاعات چکیستی آن، کفر در اصول لنینیسم، و بعنوان رویزیونیسم، مرتد وگناهکار شناخته میشدید( در روسیه امروز همچنان به مامورین اطلاعاتی کی جی بی، چکا، یا چکیست میگویند). برای همین امثال ژیژک ها و دیگر شیفتگان قدرت دولتی آنهم در چهرۀ برگزیده دیوان سالاری آیین حکومتی، تحت عنوان خیر خواهان جامعه، گروه حزبی ایدئولوژیک خود را تنها شانس نجات دیگران می پندارند و این خود محوری را به عنوان قانون و اخلاق مرجع اَبر من فرویدی (supper ego ) ستایش میکنند، تا این نیاز تنش هیجانی هجومی بر آمده از کمبود شدید روانی حس حقارتشان را در نماد کاذب و پوشالی قدرت، پر کنند چرا که از ارتباط خلاق زیستی شان تهی شده و به صورت ناهنجاری می خواهند آنرا در رقابت قدرتی به دست آورند. تمام قدرتهای حکومتی عملاً با حربه های سیاسی ایدئولوژیک و قدرتهای تبلیغاتی رسانه ای شان تلاش میکنند مردم را برای ارضاء نیاز شهوانی قدرت خودشان تحت تاثیر قرار دهند. در واقع افراد خودخواه و جاه طلب اتحاد مردم را تنها در پشت سر خود قابل قبول می دانند چرا که خودشان از پویایی زندگی برای پیوستن به جامعۀ عاطفی همسایگی و مناسبات خلاق آزاد عاشقی زیستی خالی شده اند و حضور هیجانی عطش قدرت خواهی، آنها را از همکاری آزادانه با دیگری در جهت شکوفا کردن توانایی های یکدیگر در فرآیند رهایی زندگی زیستی عاجز می سازد. بی دلیل نیست که امثال ژیژک ها فعالیتهای جنبشهای افقی را علیه قدرت سیاسی خود میدانند چراکه محرکه ها و کشش های سادستیک آنها در چنین شرایطی به خطر میفتد آن هم در جایی که یکسره تسلیم جنون قدرت شده اند. بنابراین سیاستمداران با روش تجارت سیاسی عصر نئولیبرالیسم رسانه ای، تلاش میکنند برای عضو گیری از لشکر رمه ای به آنها اطلاعات سیاسی بفروشند تا این گونه برخی از مردم و بخصوص جوانان را براساس ضعف ها و تربیت ناسالم عادات تسلیم طلبانه شان، مطیع نمادهای قدرتی خود سازند.

البرجوازية الليبية في المهجر تنظم نفسها وتنشئ محطة تلفزيونية ممولة من أثرياء ليبيا وحكومة قطر

سعود سالم

30 مارس 2011

يقوم الآن عدد من الليبيين من خارج البلاد وداخلها بإنشاء محطة تلفزيونية جديدة لبثّ الأخبار والتعليقات المتصلة بالأوضاع في ليبيا وعرضها على الجمهور الليبي، بهدف مواجهة الدعاية التي يبثها تلفزيون الجماهيرية والعمل كذلك على تعزيز الحوار المتعلق بمستقبل البلاد بعد رحيل العقيد معمّر القذافي، الذي يوشك حكمه الممتد على مدار 42 عاماً على الانتهاء، بحسب ما ذكرته اليوم مجلة فورين بوليسي الأميركية.

ستنطلق تلك المحطة، التي ستُعرَف بـ “تلفزيون ليبيا”، خلال هذا اليوم في الدوحة، بعد أقل من أسبوعين من التحضير لها بخطى سريعة.

ولفتت المجلة الأميركية في هذا السياق إلى أن مؤسس تلك المحطة هو محمود شمام، الإعلامي والصحافي الليبي البارز الذي يقوم بتحرير النسخة العربية من مجلة فورين بوليسي. وفي معرض حديث له على تلك الخطوة، قال شمام إنهم جمّعوا جزءًا من طاقم العمل المبدئي في القناة، وعددهم 19 فرداً من صغار السن، عبر موقع التواصل الاجتماعي، فايسبوك.
وفي منتصف الشهر الجاري، نشر على صفحته نداءً لمن يحب العمل معهم بالتطوع، وعلى الفور استقبل أكثر من 200 طلب للانضمام.

 

ومن المعروف عن شمام، الذي يدافع بشدة عن العلمانية، أنه كان من أشد المنتقدين لنظام القذافي منذ أن كان طالباً ناشطاً في جامعة ولاية ميتشيغن الأميركية، حيث كان يقف في وجه مؤيدي القذافي بقيادة موسى كوسا، الذي يشغل حالياً منصب وزير الخارجية وواحد من أبرز المقربين من العقيد والزعيم الليبي، والذي قال عنه شمام “كوسا ليس بشخص غبي. فهو يعلم أن النظام ينهار الآن”.

ولدى عودته إلى بلاده بعد انتهاء دراسته الجامعية، دخل شمام في مشكلات بعدما شارك في المظاهرات الطلابية التي شهدتها مدينة بنغازي في كانون الثاني/ يناير من عام 1976، ثم غادر بعدها البلاد في آذار/ مارس من العام نفسه، ولم يعود على الإطلاق من حينها.

ومنذ ذلك الوقت، قضى السنوات، الواحدة تلو الأخرى، وهو يمارس عمله كصحافي وناشط، في عدد من المنافذ المختلفة، بما في ذلك ما يقرب من عشرة أعوام قضاها في الطبعة العربية من مجلة نيوزويك. وكان يحل ضيفاً بشكل متكرر على قناة الجزيرة، حيث كان عضو مجلس إدارة لمدة أربعة أعوام، إضافة إلى علاقاته الوطيدة بقادة المعارضة الليبية داخل البلاد وخارجها على حد سواء.

بخصوص محطته الجديدة، أوضح شمام أنه يأمل خلال الشهر الأول أن يبثّ أربع ساعات من البرامج المبتكرة كل يوم، بما في ذلك نشرة إخبارية مدتها 20 دقيقة، وبرنامج “توك شو” مدته نصف ساعة، ثم العمل بعد ذلك على توسيع نطاقها. كما إنه حريص على منح الشباب الليبي (الواقف في طليعة الانتفاضة) صوتاً بارزاً في المحطة.
وقال محمد العكاري، مدير المحطة الجديدة، وهو من مواليد بنغازي، إن “تلفزيون ليبيا” أقامت استديو في بنغازي وآخر في لندن، إضافة إلى مقرها في الدوحة، ولديها مراسلون منتشرون في أنحاء ليبيا كافة. وفي الوقت الذي تتسم فيه تلك المحطة باستقلاليتها من الناحية التحريرية، فإن بمقدورها أن تثبت أنها منفذ مهم بالنسبة إلى الثوار.
وفي حديث خصّ بها المحطة التلفزيونية الجديدة، قال شمام “نحن بحاجة إلى جرعة كبيرة من الحوار. ونحن نريد من الليبيين أن يفكروا بشأن المستقبل: في ما يتعلق بسيادة القانون، والمجتمع المدني، ووضع دستور جديد. ونريد أن ندعم ثقافة التسامح”.

أما في ما يتعلق بتمويل القناة، فقالت المجلة في ختام حديثها إنها تُمَوَّل الآن بشكل أساسي عن طريق التبرعات التي يقدمها رجال أعمال ليبيون في الخارج، بما في ذلك مساهمة قدرها 250 ألف دولار من متبرع ليبي ثري يقيم في بريطانيا. كما قامت قطر، التي وافقت على استضافة القناة على أراضيها، بتوفير المرافق والموظفين التقنيين الذي يعملون في محطة الريان المحلية التي تركز على البرامج الثقافية.