بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 22

م_ع آوریل 2009

ملاقات اِما گلدمن با کلنتای و لنین

اوایل 1920 اِما گُلدمن در روسیه انقلابی با کُلنتای یکی از محدود و شاخص ترین زنان حزب بلشویک درباره مشاهداتش به گفتگو پرداخت: که گرسنگی و فقر نه تنها بی داد میکند بلکه نوع توزیع آذوقه کاملاً ً ناعادلانه صورت میگیرد. نورچشمی های حزبی همه چیز را در انحصار خود گرفته اند و حتی کوچکترین داد و ستد بین مردم که بخش مهمی از گذران زندگی روزمره ا شان تا قبل از انقلاب بوده است حالا بعنوان ریشه فساد سرمایه داری و بازار سیاه زیر نظر چکسیتها (سازمان اطلاعاتی چکا) شدیداً سرکوب می شود. اساساً سانسور سیاه برجامعه حکم فرماست به طوریکه کنفرانسها و گردهمایی های شوراهای مستقل کارگری ، دانشجویی، مبارزین آنارشیست ، سوسیالیستهای انقلابی چپ ، نویسندگان، معلمین و همه آن کسانیکه بطورمستقیم در پیروزی انقلاب سهیم بودند دیگر به طور مخفیانه انجام می شود. اکثر اوقات چکیستها با تعداد زیادشان و با اطلاعات قوی و بهره گیری از نفاق در صفوف جامعه و خبرچینی به این محلها یورش می برند. زندان ، تبعید و اعدام امر رایجی شده است به منازل مخالفین مبارز حمله میکنند وسائل آن ها را میشکنند و تشکها را پاره میکنند تا مدارکی بدست آورند . خانواده ها را دسته جمعی با کودکانشان دستگیر و به زندان می اندازند تا کسانی را که دنبالشان هستند، بدست آورند. در مورد مسکن اوضاع وخیم تر بود حتی یک منشی و آشپز که در خدمت حزب بلشویک بود محلهای بهتر را به دست آورده بودند . دختران جوانی شکایت می کردند که وقتی به دفتر کمیساریای مسکن حزب برای اسکان یافتن رجوع می کردند بعداً متوجه می شدند که باید هم اتاقی مردان حزبی باشند و این برایشان پذیرفتنی نبود (صفحه756-727 ). اِما گلدمن میگوید که رفیق کلنتای تمام حرفهای مرا با متانت و سردی خاصی گوش کرد و در پایان جواب داد “بله ما بعضی از این نقاط کور خاکستری را در تصویر با شکوه انقلابمان داریم. در یک جامعه بسیار عقب افتاده که مردم افکار تیره و تاریکی دارند این مسائل اجتناب ناپذیر است . زمانیکه ما از جبهه های جنگ علیه دشمن فارق شویم آنوقت ذهنینت توده ها را بالا می بریم به خصوص زنان که از ابتدایی ترین اصول زندگی بی خبرند و من می دانم که شما چه کارهای بزرگی در آمریکا برا ی زنان انجام داده اید . بهتر نیست در عوض نق زدن روی چند موضوع جزئی به ما ملحق شوید “(ص 757). در دل گفتم یورش به خانه ها، زندانی شدن ، تیر خلاص برای عقیده، گروگان گیری پیر و جوان ، ممنوعیت هر اعتراضی ، بازجویی ها ، دست چینی نور چشمی ها و در اینجا به بهترین ارزشهای انسانی خیانت شده است و عمیق ترین جان مایه انقلاب روزانه به صلیب کشیده میشود و همه اینها تنها چند نقطه کور خاکستری است . پس بی جهت نبود تمام بدنم تا مغز استخوانهایم به ناگهان تیر کشید و این پایان صحبت ما بود (همان صحفه) .

اما گلدمن در همان کتابچگونه زندگی کردم می نویسد:

من در شرایطی گیج و بهت زده از سفر تبعیدی از آمریکا که 28 روز به طول انجامید و نمی دانستم که ما (280نفر تبعیدی) باید سربه نیست شویم یا نه ؟!!

اما سرانجام در ژانویه 1920 به کشور شوراها وارد شدیم. بی جهت نبود که من و الکساندر برکمن توسط راهنمایان انتخابی از دیگر همراهان تبعیدی مبارز جدا شدیم . به ما کارت عبور مخصوص داده شد و یکی از این راهنمایان در سری دوم ارتباط ما بیل شاتوف همان رفیق همرزم سابقمان در جنبش کارگری آمریکا بود که به عنوان یک آنارشیست شخصیت ما را به خوبی می شناخت. او مسئولیت اسکان دادن و آماده کردن ذهنیت ما از شرایط و تحولات عظیمی که در روسیه توسط دیکتاتوری پرولتاریا صورت گرفته بود را به عهده داشت. او ویژگی این دوران موقت را در روسیه درک میکند و با چه آ ب و تابی از مقاومت مردم و انقلابیون تحت رهبری لنین و بولشویکها در این دوسال گذشته گفت که در جبهه های جنگ علیه تزاریستهای شکست خورده ، ژنرالهای سفید، دنیکن ها ، یوونیچ ها، کولاکها(زمین خواران بزرگ) ایستادگی کردند. دیگر مبارزین و برخی رنجیده و خسته از بعضی شرایط نا بسامان موجود، همین را میگفتند که بسیاری از تلخی ها و سوءاستفاده ها را به دشمنان شکست خورده داخلی و خارجی و تحریم اقتصادی کشور مربوط می دانستند . با تردیدهای بسیار از هجوم انبوه وقایعی که در کشور شوراها میگذشت اما با مشاهده بیشتر آزارها و وفور کنترل و خشونت چکیستها در هر گوشه ای از زندگی مردم، آنجائی که حتی با قساوت تمام سالمندان و کودکان گرسنه را از مقابل فروشگاه های غذایی پراکنده می کردند و اخبار زندانها و اعدامها و ملاقاتهای پنهانی با دیگر مبارزین به تدریج چهره دیگری از واقعیات را بر ما به تصویر میکشید. بخصوص برخی از خانواده های زندانیان و معترضین اجتماعی خواهان دیدن لنین بودندتا خیانتهای اعضای حزبی را بر او آشکار سازند و برخی در بهت و ابهام از یکدیگر می پرسیدند “آیا لنین از این سرکوب و جنایتها با خبر است”(ص 729-710). روزی از بیل شاتوف که بزودی برای ماموریتی از قبل تعیین شده می بایست برود پرسیدم چرا تو در روز ورود ما که رادیویی خبر داده بودیم نیامدی؟ او گفت آنها درخواست مرا رد کرده بودند. من و برکمن پرسیدیم: آنها کیستند ؟ تو چرا از روی آزادی خودت نمی توانستی بیایی. او با لبخندی دست به شانه ام کشید و گفت : دیکتاتوری پرولتاریا، اینجا هر کسی هر کاری که بخواهد نمیتواند بکند . بگذار صادقانه بگویم من خود یک آنارشیستم و همیشه هم میگفتیم که یک دولت کمونیستی قدرت متمرکز بسته ای خواهد بود و در صورت خطر از جانب دشمنان متمرکزتر هم خواهد شد. اینجا آمریکا نیست که من بپرم توی قطار و بیام سراغت، اینجا برای هر کاری باید اجازه بگیری و راستش دلم هم هیچ برای آمریکا تنگ نشده، من یک روسی هستم به آیندۀ انقلاب شوراها بعد از پایان جنگ امیدوارم و شما هم به درک من خواهید رسید(ص 729).

مدتی بعد از دیدن کلنتای سرانجام اما گلدمن و برکمن بعد از کسب تجارب زیاد در همان چند ماه اول 1920 به دیدن لنین که گویا مشتاقانه انتظارشان را می کشید رفتند . هر چند آنها مجبور بودند از مراحل پردردسر بورکراسی پیچیده ای عبور کنند تا وارد دفتر کارش شوند. لنین با نگاهی تیز بین مرتب عمق فکری و توانایی ما را ارزیابی می کرد بدون مقدمه چینی بسیار سریع، خشک و تند ما را سوال پیچ می کرد و پاسخ های منطقی سودمند و عینی می خواست. حتی در نشان دادن احساسش هم مقتصد بود و تنها می خواست انبار آذوقه فکری ما را هر چه سریعتر خالی کند. درست همانگونه که زورین ریاست کل حزب کمونیست پتروگراد در بدو ورود ما، با افتخار زیاد خصوصیات شخصیت لنین را اینگونه توصیف کرده بود. لنین گاهی با حرفهای کنایه آمیز سعی می کرد ما را در موقعیت ضعیف و پایین تری قرار دهد تا مهارت خود را در کنترل بر ما نشان دهد. او میگفت: وضعیت اقتصادی آمریکا در چه حالیست آیا مثل ما آماده انقلاب هست یا اینکه فدراسیون کارگری با ایدئولوژی بورژوازی وقتش را در ماه عسل میگذراند و مشغول باند بازی درون رهبری هستند؟ بدنه سازمان چطور؟ آیا میتواند زمینه باروری را از درون فراهم آورد؟ آیا سازمان جهانی کارگران آنارشیست به همان خوبی که در محاکمات اخیر، موضع گیری محکم و روشنی علیه دادگاهای سرمایه داری آمریکا از خود نشان دادند، به پیش میروند؟ تبلیغات شما رفیق گلدمن در این زمینه بی نظیر بوده است من همین اخیرا داشتم موضوعات این محاکمات را میخواندم. گلدمن پاسخ میدهد گر چه در روسیه به خوبی از ما استقبال شده است اما ای کاش به هر قیمتی بود ما میتوانستیم برای کمک به یارانمان در آمریکا باقی میماندیم. لنین رو به برکمن کرد و گفت تو باید سازمانده قوی ای مثل شاتوف باشی که حقیقتا یک آنارشیست آهنی خستگی ناپذیر است وبه اندازه یک دو جین آدم به عنوان کمیسر راه آهن در سیبری کار میکند. بعضی آنارشیست های دیگر هم اکنون مناصب مهمی را در همکاری با ما در روسیه انقلابی به عهده گرفته اند. در اینجا تمام امکانات برای آنارشیست های واقعی فراهم است به شرط اینکه بخواهند با ما همکاری کنند. من مطمئنم که تو رفیق برکمن به عنوان یک مبارز واقعی بزودی جای مناسبی در اینجا برای خود خواهی یافت. اما تو رفیق گلدمن یک آنارشیست حقیقی مثل مالتستا (آنارشیست ایتالیایی) هستی که علیه جنگ جهانی ایستادگی کردی و از انقلاب شوراها دفاع کردید و درکنار ما قرار گرفتید (لنین با زیرکی از آنها ستایش میکند تا جلبشان کند !!) و حالا میخواهید برای روسیه ما چه کاری را در پیش گیرید؟ برکمن پاسخ داد از اینکه از یاران آنارشیست ما تمجید کردید خوشحالم اما پس چرا آنارشیست ها را به زندان انداخته اید. لنین قبل از اینکه برکمن بیشتر ادامه دهد به سرعت گفت، این مزخرفات را چه کسانی در کله شما کرده اند و چطور چنین یاوه گویی هایی را باور کرده اید ما تنها اوباش و آدم های ماخنوویستی(پارتیزان های جنبش دهقانی) را زندانی کرده ایم و نه آنارشیست های حقیقی را. گلدمن سریعا پاسخ داد سرمایه داری آمریکا هم آنارشیست ها را به دو دسته تقسیم کرده یکی افراد فیلسوف مآّب و دیگری کسانیکه فعالیت های جنایی انجام میدهند و ما که متعلق به گروه دوم هستیم همواره سرکوب شده و یا در زندان می افتیم و شما هم استدلال آنها را به کار گرفته اید. لنین گفت، پس من دلیل خوبی نیاوردم. اما تو اما گلدمن از روی پریشان فکری ات وضعیت ما را با آمریکا مقایسه میکنی. آزادی بیان درآمریکا تنها جانبداری یک طرفه بورژوازی برای ماسک زدن بر بیماری های اجتماعی اش است. در جمهوری کارگران روسیه همه جا صحبت از رشد اقتصادیست تا سخنوری های گوش کر کن سرمایه داری. آزادی در دست سکان دیکتاتوری پرولتاریا مطمئن تر است تا سرمایه داری. در شرایط فعلی آپوزیسیون دهقانی مشکلات زیادی برای روسیه ایجاد کرده است. به محض اینکه ما میخ، نمک، پارچه، تراکتور و برق در اختیار کشاورزان قرار دهیم دیگر آنها از ما روی بر نخواهند برگرداند. حالا تنها عده ای اوباش و ضدانقلاب با حرافی، کمبود آزادی را بهانه کرده اند تا اوضاع جامعه روسیه را در رسیدن به این اهدافش بهم زنند بنابراین آنها گناه کارند و باید به دست و پایشان قفل و زنجیر زد. برکمن پیشنهادیه کنگره آنارشیستها را به لنین داد که آن افراد شناخته شده ای که در زندان های مسکو هستند به هیچ وجه اوباش نیستند و تنها تقاضای خواست ابراز نظر قانونی شان را طلب کرده اند. لنین ورقه را گرفت و قول داد که در جلسه بعدی کمیته اجراییه این موضوع مطرح کند و نتیجه تصمیم گیری به آنها ابلاغ خواهد شد و بهتره که شما هم به فکر گام های بزرگ انقلاب باشید تا این موضوعات پیش پا افتاده، آیا سئوال دیکری هم دارید؟ گلدمن صریحا جواب داد، زندانی شدن رفقای ما موضوع جزیی ای برای ما نیست تمام تاریخ مبارزاتی ما در آمریکا برای آزادی زندانیان سیاسی بوده است حتی آنهایی که با ما هم نظر هم نبوده اند حال چطور امکان داره با دولتی همکاری کنیم که بهترین رفقای ما را به زندان انداخته است و بعد مختصری از اوضاع دلهره آور اختناق و غیره را که تا کنون مشاهده کرده بود برای لنین گفت. اما لنین در پاسخ، گفت : شما افکار بسیار سانتی مانتال بورژوازی­ای دارید و در وضعیتی که طبقه کارگر در مبارزه ای سخت برای مرگ و زندگی درگیر است و طرح بزرگ یک انقلاب جهانی را در دستور کار دارد چطور شما تنها به چند مورد مزخرف جزییِ خونریزی توجه نشان داده اید، بهتره که زود سر خودتان را با چند مسئولیت کاری مشغول کنید تا بتوانید دوباره تعادل انقلابی اتان را به دست آورید(ص 764 ).

گلدمن و برکمن هرگز قادر نشدند، پروژه های انسانی خود را چه در زمینه آموزش و یا ایجاد کانون هایی برای مراقبت از کودکان بی سرپرست عملی سازند برای دریافت تائیدیه از جانب بورکراسی دیوان کشوری حزب می بایست ماه ها انتظار میکشیدند و بعد به نوعی از اخبار به بیرون درز شده، متوجه میشدند که این نوع پروژه ها در الویت های برنامه انقلاب نمیگنجد. این مسئله را ما به روشنی فهمیده بودیم که لنین امیدوار بود که ما را وسیله ای برای تبلیغات سیاسی بلشویکها قرار دهد آنان علاقه ای نداشتند که ما با مردم در تماس باشیم و در هر شرایطی موانع زیادی بر سر راه ما قرار میدادند. گلدمن مینویسد همواره به هر گوشه ای که سر میزدیم سایه ای از چکا در تعقیبمان بود. حتی با آنجلیکا بالبانوف دومین زن برجسته کادر بلشویکی بر سر تمامی این وقایع دردناک روسیه درد دلی کردم. اتفاقا گر چه او بر عکس کلنتای از زیبایی و خوش قامتی خاصی بهره نبرده بود اما زن بسیار ساده و مهربان و دل شکسته ای به نظر می آمد. آنجلیکا میگفت، تئوری ها همگی یک بازی سیاسی است اوضاع خشن و بیرحم زندگی واقعیات دیگری را پیش روی ما قرار میدهد و مردم هم میآموزند که خشک و خشن بی احساس بار آیند. اومدت ها تلاش می کرد علیه بورکراسی حزب مبارزه کند اما از طریق دسیسه چینی مردان قدرتمند حزبی به مانند رادک، بوخارین و زینوویف که از اعتراضات ظریف و عاطفی او به ستوه آمده بودند از مسئولیت تدوین کنگره سوم حزب به عنوان داشتن ایده های سانتی مانتال و احساسی بر کنار شده بود. سالها کار کلیشه ای حزبی و اکنون با وجود دلسردی اش از وضع موجود، تنها یک وظیفه شناسی رسمی برایش باقی مانده بود( ص760).

براستی میتوان گفت که 90 درصد انسان های جهان با شنیدن این شعر از یغما گلرویی(به یاد جان لنون، خواننده بیتل ها) که سیاوش قمیشی به زیبایی آن را خوانده است احساس یگانگی و نزدیکی میکنند اما در عمل همه آنرا درک نمیکنند زیرا از خود خواهی شان دست برنمیدارند و دیگری را متهم میکنند که آماده پرداختن به چنین آرزوی زیبایی نیست. آن ها عشق و آزادی را از دیگری میطلبند اما خود در اهدایش محافظه کارند و کسی که از خودش شروع کرده باشد آن دیگری را هم در آزادی اش لمس خواهد کرد و آنگاه خود را در رهایی حقیقی تنها نخواهد دید.

تصور کن! اگه حتا تصور کردنش سخته

جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخته خوشبخته

جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست

جواب همصدائی ها پلیس ضد شورش نیست

نه بمب هسته یی داره نه بمب افکن نه خمپاره

دیگه هیچ بچه ای پاشو روی مین جا نمیذاره!

همه آزادِ آزادن! همه بی دردِ بیدردن!

تو روزنامه نمی خونی: نهنگها خودکشی کردن!

جهانی رو تصور کن بدون نفرت و باروت

بدون ظلمِ خودکامه، بدون وحست و تابوت

جهانی رو تصور کن |ر از لبخند و آزادی

لبالب از گل و بوسه، پر از تکرار آبادی

تصور کن! اگه حتی تصور کردنش جرمه

اگه با بردن اسمش گلو پر میشه از سرمه!

تصور کن جهانی رو که توش زندان یه افسانه س

تمام جنگهای دنیا شدند مشمول آتش بس!

کسی آقای عالم نیست برابر با همن مردم

دیگه سهم هر انسانه تن هر خوشه گندم

بدون مرز و محدوده! وطن یعنی همه دنیا!

تصور کن! تومیتونی بشی تعبیر این رویا!

تێڕامان و ڕەواندنەوەی سەرئێشەیەك

سه‌لام عارف

ئه‌و كاتانه‌ی كه چه‌ند كه‌سێك له‌ بازنه‌ی لۆجیكی شیكردنه‌وه‌ی بابه‌تی زانستی ده‌رده‌چن، ئیتر شه‌لم كوێرم ناپارێزم و به‌نای ناهه‌ق و له‌ خوت و خۆڕایی و بۆ ڕازیكردنی خوا، ده‌ست ده‌كه‌ن به‌ پێشانگاكردنی هه‌ندێك ڕسته‌ی هه‌له‌قمه‌له‌قی شه‌ڕه‌پشیله‌یی.

ئه‌وه‌تا تاقێك كه‌س له‌ (مانیفێستیڕه‌وه‌ندله‌ بارودۆخی ئێستای كوردوستاندا) له‌ به‌شیناسیۆنالئاناڕشستدا، ئاوه‌هایان گوتووه‌: ”ڕه‌خنه‌یه‌كی ناسیۆنالئاناڕشستی توێژێك له‌ هه‌راسان بوو له‌ ده‌ست هه‌ردوو حزبی ده‌سه‌ڵتدار،به‌ ده‌وری چه‌ند ماڵپه‌ڕێكی ئینته‌رنێتی و چه‌ند ژورێكی پاڵتاكیدا ته‌وه‌ره‌ی به‌ستوه‌.ئه‌ركی خۆی به‌ ڕیسواكاری هه‌ردوو حزبی، پارتی، یه‌كێتی، داناوه‌، به‌تایبه‌ت سوكایه‌تی پێكردن وبێئابڕووكردنی ئه‌ندامانی سه‌ركردایه‌تی و بنه‌ماڵه‌كانی كه‌ ده‌ستیان گرتوه‌ به‌سه‌ر چاره‌نوسی ئه‌و دوو حزبانه‌دا.زمان و ئه‌ده‌بیاتیان دووره‌ له‌ زمان و فه‌رهه‌نگی شارستانی هاوچه‌رخ.ناوه‌ڕۆكی ئه‌و ڕه‌خنانه‌ له‌وه‌دا كۆ ده‌كرێته‌وه‌ كه‌ ئه‌م دوو حزبه‌ ،ئه‌م دوو سه‌ركردایه‌تی و بنه‌ماڵانه‌ نه‌ك هه‌ر هیچیان بۆ نه‌ته‌وه‌ی كورد نه‌كردوه‌ به‌ڵكو بوون به‌ خاڵی لاواز و له‌ده‌ستدانی هه‌ل و ده‌ستكه‌وتی باش له‌ ڕۆژهه‌ڵاتی ناوه‌ڕاستدا بۆ نه‌ته‌وه‌ی كورد له‌ به‌رامبه‌ر نه‌ته‌وه‌كانی تردا، ئه‌م ڕه‌وته‌ ڕه‌خنه‌گره‌ له‌ هه‌ناوی خۆیدا جۆرێك له‌ فاشیزم و ڕاسیزمێكی نه‌ته‌وه‌په‌رستانه‌ی كوردیش په‌روه‌رده‌ ده‌كات .كێشه‌ی ئه‌مانه‌ نه‌ ماف و ئازادیه‌كانی هاوڵاتیانه‌ وه‌ نه‌خستنه‌ ڕووی ئالته‌رناتیڤێكی ئازادیخوازه‌ له‌ به‌رامبه‌ر ئه‌و دوو زلهێزه‌ سه‌ركوتكه‌ره‌دا.ئه‌م ڕه‌خنه‌یه‌ نوێنه‌رایه‌تی هیچ بزوتنه‌وه‌یه‌كی كۆمه‌ڵایه‌تی ناكات له‌ ئێستادا ،هه‌ر بۆیه‌ هیچ ئاینده‌یه‌كی نیه‌ له‌ كوردستاندا. به‌ڵام له‌ ئاكامدا زه‌مینه‌خۆشكه‌ری سه‌رهه‌ڵدانی تاقم و ده‌سته‌جاتی فاشیستی و لۆمپنی چه‌كدارانه‌ی نه‌ته‌وه‌په‌رسته‌ له‌ كوردستان بۆ په‌لاماردانی خوێناویانه‌ی كۆمۆنیسته‌كان و هه‌ر بزوتنه‌وه‌یه‌كی ئازادیخواز و ڕادیكال كه‌ بیه‌وێت وه‌ك ئالته‌رنه‌تیڤی ناسێۆنالیزمی كورد بێته‌ پێشه‌وه‌ هه‌روه‌ها بۆ ڕه‌شكوژی نه‌ته‌وه‌كانی تر، له‌ كاتێكدا شه‌ڕ و پێكدادانی نه‌ته‌وه‌یی سه‌رهه‌ڵبدات له‌ عێراقدا.”

ئاستێكی وه‌ها نزمی هه‌ڵسه‌نگاندن و هه‌ڵوێستوه‌رگرتن ده‌رباره‌ی ته‌وژمێكی سۆسیالیستی ئازادیخوازی خاوه‌ن ئه‌زموونی شۆڕشگێڕ، هه‌ر ئه‌وه‌ هه‌ڵده‌گرێت به‌زه‌ییت پیایدا بێته‌وه‌ و له‌ خۆت بپرسی كه‌ ئه‌و شیكردنه‌وه‌‌ زانستییه‌!! له‌ چییه‌وه‌ و له‌كوێوه‌ سه‌رچاوه‌ی گرتووه‌؟؟

به‌ر له‌وه‌ی له‌ ژێی هه‌ستیاری باسه‌كه‌ بده‌م، وای به‌ باش ده‌زانم ئه‌وه‌ بڵێم ئه‌و كه‌سانه‌ی ئه‌و مانیفێسته‌یان نووسیوه‌، یا كۆنه‌ماوییه‌كانن یا ئه‌وانه‌ن كه‌ ئاستی زانیاری و به‌ئاگاییان نزمه‌ ده‌رباره‌ی مێژوی كێشمه‌كێشی نێوان هه‌ردوو ڕێبازه‌ سه‌ره‌كییه‌كه‌ی بزووتنه‌وه‌ی سۆسیالیزم (سۆسیالیزمی ئازادیخوازی دژه‌ده‌سه‌ڵات و سه‌روه‌ری ئه‌ناركیزم-( و)سۆسیالیزمی ده‌سه‌ڵاتخوازی ده‌وڵه‌تچیماركسیزمیلینینزم).

جا هه‌ر كه‌سێك لۆمه‌ی ئه‌وانه‌ بكات زوڵم له‌ خۆی و له‌وانیش ده‌كات، چونكه‌ ئه‌وانه‌ مورید و زاهیدی ته‌ریقه‌تی سوڵته‌چێتین و حكوومه‌تخوازی؛ )حكوومه‌تی كرێكاری حكوومه‌تی سۆسیالیستیحكوومه‌تی ئینسانیحكوومه‌تی نوێنه‌رایه‌تی!-تادتاد(. ئەگه‌ر ته‌ماشای فه‌رهه‌نگه‌كانی زمانه‌ ئه‌وروپاییه‌كان بكه‌ین هه‌موویان ئاوا واژه‌ی ئه‌ناركیزمیان كردووه‌؛ ڕێباز و مه‌زه‌بێكه‌ خه‌بات دە‌كات بۆ دامه‌زراندنی كۆمه‌ڵگه‌یه‌كی بێ حكوومه‌ت، واته‌ كۆمه‌ڵگه‌ی خۆڕێكخستن و خۆبه‌ڕێوه‌بردن.

ئه‌وانه‌، ئەگه‌ر دژی ئه‌ناركیزم نه‌بن، نه‌ك هه‌ر درۆ له‌گه‌ڵ خۆیان ده‌كه‌ن، بەڵكو دوایین پێغه‌مبه‌ری )خاتم الأنبیاء(ی سۆسیالیزمی ده‌وڵه‌تچێتیش له‌ خۆیان ده‌ڕه‌نجێنن!

ئێسته‌ كاتی ئه‌وه‌یه‌ ئه‌و پرسیاره‌ له‌ خۆم بكه‌م و هه‌وڵ بده‌م به‌پێی توانای خۆم و له‌به‌ر ڕۆشنایی بیروبۆچوونی كۆمۆنیزمی ئازادیخوازدا وه‌ڵامی بده‌مه‌وه‌. بێگومان پرسیاره‌كه‌ش ئه‌مه‌یه‌: ” ئایا سۆسیالیزمی كرێكاری!! واته‌ ئه‌هلی سوڵته‌ و ده‌وڵه‌تچێتی دژی ناسێۆنالیزمه‌، یا خۆی ئاڵته‌رناتیڤێكی ناسیۆنالیزمێكی مرۆڤكوژه‌؟

نه‌خێر سۆسیالیزمی سوڵته‌چی ناتوانێت دژی ناسیۆنالیزم بێت. به‌ڵێ باشترین ئه‌لته‌رنه‌تیڤی ناسێۆنالیزمی كوردیشه‌.

بۆچی؟

له‌به‌رئه‌وه‌ی ‌مێژوو سه‌لماندویه‌تی، هه‌ر له‌ سه‌رده‌می )بیسمارك(ـه‌وه‌ تا ئه‌مڕۆی كوردستان، ناسیۆنالیزم بوونی ده‌وڵه‌تێكی یه‌كگرتووی ناوه‌ندیی تۆكمه‌ فه‌رز ده‌كات. ئه‌وانیش، واته‌ سۆسیالیسته‌ سوڵته‌چییه‌كان، هه‌ر ڕێزی ده‌وڵه‌ت ناگرن بەڵكو نوێژیشی بۆ ده‌كه‌ن، به‌ڵام ئه‌وه‌ی هه‌یه‌ ئه‌وه‌یه‌ ئه‌و جۆره‌ سۆسیالیستانه‌ خوازیاری ئه‌وه‌ن كه‌ ئه‌و ده‌وڵه‌ته‌ نه‌ته‌وه‌ییه‌ یا هه‌ر هیچ نه‌بێت حكوومه‌ته‌كه‌ی به‌ ده‌ست خۆیانه‌وه‌ بێت و داسوچه‌كوشێكی سووریش بده‌ن له‌ یه‌خه‌ی و به‌ نای ناحه‌ق ناوی بنێن ده‌وڵه‌تی پرۆلیتاریا!! ئیتر ئه‌و حكوومه‌ته‌ ده‌كوژێت، ده‌بڕێت، ده‌سوتێنێت گرنگ نییه‌، گرنگ ئه‌وه‌یه‌ كرێكارییه‌! به‌ ده‌ست خۆیانه‌وه‌یە؛ (نوێنه‌رانی شه‌رعیی كرێكاران و جووتیاران)! ئەو پیاوانه‌ خوازیاری حكوومه‌تێكی پیاوانه‌ی حه‌كیمی حیكمه‌تدارن‌ كه‌ مافی ئه‌وه‌ی پێبه‌خشرابێت چه‌كی لێبووردن )صكوك الغفران( بفرۆشێت، چونكه‌ ئەگه‌ر بێت و وه‌ها نه‌بێت حكوومه‌تێكی ڕه‌سه‌نی خۆماڵی و ده‌ست و دڵفراوان نابێت به‌رامبه‌ر شای مرۆڤایه‌تی، كه‌واته‌) پرۆلیتاریا(! كه‌ ئه‌وان خۆیان به‌ میراتگری ڕاسته‌قینه‌ و پێشڕه‌وی هۆشمه‌ندیی ئه‌وان ئه‌زانن و له‌بریی ئه‌و ده‌فكرێن. ئەگه‌ر ئه‌و هاوكێشەیه‌ به‌و جۆره‌ نه‌بێت ئه‌وا ئیتر )معاذاللة(!

ئه‌و ده‌سه‌ڵاتچیانه‌ به‌م لۆجیكه‌ بیر ده‌كه‌نه‌وه‌: ”ئامانج پاساوی ئامرازه‌كانه‌!” له‌به‌رئه‌وه‌ی ئامانجیش ده‌ستخستنی سوڵته‌ی سیاسی، یا ئه‌وه‌یه‌ كه‌ ئه‌وان له‌ فەرهنگی سیاسی خۆیاندا ناویان ناوه‌ (شۆڕشی سیاسی) و بۆ ئه‌و مه‌به‌سته‌ش ئاماده‌ن ببن به‌ ئاڵتارنه‌تیڤی ناسیۆنالیزمی مرۆكوژ؛ واته‌ فاشی.

ئه‌و جۆره‌ سۆسیالیسته‌ سیاسیه لای وایه‌، ئەگه‌ر كاره‌كه‌ كوده‌تایه‌كی سه‌ربازی حزبیش بێت بۆ داگیركردنی )كۆشكی زستان( گرنگ نییه‌، ئه‌وه‌ی گرنگه‌ لای ئه‌وان ئه‌وه‌یه‌ كه‌ ده‌توانن نازناوی شۆڕشی كرێكارانی بده‌نێ، هەر ته‌نها له‌به‌رئه‌وه‌ی كه‌ كۆشكه‌كه‌ بۆته‌ موڵك و ماڵی خۆیان. ئاوهاییە فكری حزبی سوڵته‌چی، چ عه‌جه‌ب داهێنانێكی فكریشه‌!

لای سوڵته‌چییه‌كانی دوێنێ و ئه‌مڕۆ و سبه‌ینێش له‌به‌رئه‌وه‌ی ئامانج پاساوی ئامرازه‌كانه!” ‌توندوتیژیی چه‌كداریش هه‌ر ماقوڵ و واقعییه‌، هه‌ربۆیه‌ ده‌شێت و ده‌گونجێت دروشمی سوڵته‌ی سیاسی له‌ لووله‌ی تفه‌نگه‌وه‌ هه‌ڵده‌قوڵێت!” بكرێته‌ دروشمێكی ستراتیجی وكردوشیانه‌. پرسیار ئه‌وه‌یه‌ به‌كارهێنانی زه‌بروزه‌نگی چه‌كداری به‌ كێیە؟ دژی كێیە؟ مه‌گه‌ر به‌ مرۆڤ نییه‌؟ دژی مرۆڤ نییە؟ یا باشتر بڵێین: ئه‌مه‌ فاشیزم و ده‌مارگیری نه‌ته‌وه‌یی نییە، ئەگه‌ر ئه‌وه‌ نییه‌، ئه‌ی كامه‌یه‌ فاشیسزمی ده‌ستبژێری پێشڕه‌وی هۆشمه‌ندی سۆسیال ناسیۆنال؟

ئه‌و پرسیارانه ‌و ده‌یان پرسیاری تریش كه‌ لێكۆڵینه‌وه‌ و شیكردنه‌وه‌یان ئه‌ركێكه‌ له‌ناو ئه‌ركه‌كانی تردا.

ئەگه‌ر چه‌وساندنه‌وه‌ لوتكه‌ی هه‌بێت،‌ هه‌ڵبه‌ت ئه‌و لوتكه‌یه‌ش كوشتاره‌، ئیتر ئه‌و كوشتاره‌ بۆ هه‌رچی مه‌به‌ستێك بێت و به‌ هه‌رچی ناوێكه‌وه‌ بێت هیچ له‌ ناوه‌ڕۆكی مه‌سه‌له‌كه‌ ناگۆڕێت. شه‌ڕبازانی نه‌ته‌وه‌چێتی و سوڵته‌ و ده‌وڵه‌تچێتیش ئه‌هلی ئه‌م ئه‌ستێره‌یه‌ن، مه‌گه‌ر باوباپیرانی ئه‌وان نه‌بوون كه‌ سه‌ره‌تای سه‌ده‌ی بیست و دواتریش ملیۆنه‌ها مرۆڤیان كرده‌ قوربانی دروستكردن و پاراستنی ده‌وڵه‌تی سۆسیالیستی و یه‌كه‌م نیشتمانی سۆسیالیست!

سه‌ره‌تا له‌به‌ر به‌ باوكردنی حزب سه‌دان كۆڕی به‌شمه‌ینه‌ته‌كانیان داپڵۆسی، ئه‌وه‌ی كوشتیان كوشتیان، ئه‌وه‌ش كە مایه‌وه‌ به‌ ناوی پێویستیی ئابووریی سۆسیالیستییه‌وه‌ نێران بۆ سیبریا و شوێنه‌ دووره‌كانی تر بۆ كاركردن به‌ نانه‌ڕه‌قه‌ و قامچیی حكوومه‌تی كرێكاری، یا بە ناوی پاراستنی ده‌وڵه‌ت و نیشتمانی سۆسیالیستیه‌وه‌ نێران بۆ ناو دۆزه‌خی جه‌نگی كرێكاری! دژی بۆرژوازی؛ واته‌ به‌ زۆری زۆرداری به‌ لێشاو ده‌نێردران بۆ كار بۆ جه‌نگ. ئەگه‌ر ده‌وڵه‌تچییه‌كانی دوێنی، ئەگەر باووباپیرانی سۆسیال ناسیونالە كوتوكوێرەكانی ئەمڕۆ، ئه‌وه‌ بیروبۆچوون و ڕه‌فتاریان بووبێت، دەبێت چی ڕێگه‌ له‌ ده‌وڵه‌تچییه‌ كرێكارییه‌كانی ئه‌مڕۆ و سبه‌ی بگرێت بۆ پیادەنەكردنی هه‌مان ڕه‌فتار؟

به‌ بیروبۆچوونی سۆسیالیزمی ئازادیخواز ئه‌ناركیزمئه‌م ده‌وڵه‌ت له‌وی تر ده‌چێت ئه‌وی تریش له‌ دانه‌یه‌كی تر ده‌چێت وتاد، واته‌ هه‌موویان خاوه‌نی یه‌ك ماهیه‌تن به‌ كرێكارییه‌كه‌شه‌وه‌. بێگومان، ته‌نها حزبه‌ ماركسیسته‌ لینینییه‌كانیش هه‌ڵگری ئه‌و گه‌رایه‌ن، واته‌ گه‌رای ده‌وڵه‌ت، به‌تایبه‌تی كرێكارییه‌كه‌ی!! مێژوو سه‌لماندویه‌تی، ئه‌ناركیزم وه‌ك بزووتنه‌وه‌یه‌كی كۆمه‌ڵایه‌تی دژی كوشتار و قوربانیدانه‌ به‌ مرۆڤ بۆ به‌رقه‌راركردنی سه‌روه‌ری و دژی حكوومه‌تی كرێكاریشه‌ به‌ هه‌مان شێوه‌ كه‌ چۆن دژی جۆره‌كانی تره‌ و هەر هه‌موویان به‌ بكوژانی مرۆڤ ده‌زانێت.

كه‌واته‌ كه‌سانی ده‌سه‌ڵاتدار و ده‌سه‌ڵاتخوازیش به‌ مرۆڤكوژ و ڕەگەزپەرست ده‌زانێت و بە ئازادیكوژ و نانزه‌وتكه‌رانیان دەزانێت؛ ئەوانەی كە تاكه‌كانی كۆمەڵ ده‌كه‌ن بە كۆیله‌ی نوێ و پاشكۆی حزب و ده‌سه‌ڵات. بێگومان دوای ئه‌وه‌ی زمانیان ده‌بڕن!

ئه‌و سوڵته‌چییه‌ سۆسیالیستانه‌ خۆیان باش ده‌زانن بۆ ئەوەندە به‌رامبه‌ر سۆسیالیزمی ئازادیخواز ڕقوكینه‌ ئه‌ستوورن! له‌به‌رئه‌وەی سۆسیالیزمی ئازادیخواز داوای ئه‌وه‌ ده‌كات و سووریشه‌ له‌سه‌ری كه‌ ده‌بێت شۆڕشی كۆمه‌ڵاتی هه‌رچی زووه‌ ده‌وڵه‌ت له‌ ناو به‌رێت، ڕێك به‌ پێچه‌وانه‌وه‌ی سۆسیالیزمی كرێكارییه‌وه‌ كه‌ بڕوای وایه‌ و سووریشه‌ له‌سه‌ری كه‌ دەبێت دەوڵەت بۆ ماوه‌یه‌كی دیارینه‌كراو بمێنێته‌وە، تا ‌هێدی هێدی خۆی مه‌حف ده‌بێته‌وه‌. به‌و مه‌هزه‌له‌یه‌ش ده‌ڵێن قۆناغی گواستنه‌وه‌، واته‌ قۆناغ و ده‌وڵه‌تی پرۆلیتاریا و دیكتاتۆریه‌ته‌كه‌ی* بێگومان له‌وه‌شدا ناڕاسته‌وخۆ مه‌به‌ستیان حزبه‌كه‌ی خۆیانه‌، چونكه‌ ئه‌وان شۆڕشگێڕی نایابیان به‌ میرات بۆ جێماوه‌. به‌ كورتییەكەی ئه‌وه‌ی ئه‌وان ده‌یانه‌وێت بیكه‌ن ته‌نها گۆڕینی )ده‌وڵه‌تی سه‌رمایه‌دارانه‌( به ‌)ده‌وڵه‌تی سه‌رمایه‌دار( ئیتر خواره‌وه‌ی كۆمه‌ڵگه‌ چی لێ دێت و چی لێ نایه‌ت، ئه‌وه‌ گرنگییه‌كی ئه‌وتۆی نییه‌. ئه‌وه‌ی گرنگه‌ لای ئه‌وان ئەوەیە كە حكوومه‌تی ده‌وڵه‌ت ماڵی خۆیانه‌ و كرێكارییه‌!

لێره‌دا باشتر وایه‌ له‌ ئاسمانی فكری و تیۆری دابه‌زینه‌ سه‌ر زه‌مین و به‌ به‌ڵگه‌ مێژووییه‌كان بدوێن.

لای كه‌س شاراوه‌ نییه‌ كه‌ دروستكردنی هه‌ره‌وه‌زی و كۆڕه‌كان و لیژنه‌ هاوئاهه‌نگه‌كان، له‌ هه‌ر كوێ بووبن، كردەی چه‌وساوه‌كان خۆیان بوون و شێوازێكی نوێ بوون له‌ خه‌باتی چینایه‌تی و ته‌ره‌بوون و یاخیبوون له‌ جرتوفرتی حزبی و جێبه‌جێكردنی چه‌له‌حانێیه‌كانی سه‌ره‌وه‌، ئه‌ركی خۆڕێكخستن و خۆبه‌ڕێوه‌بردنی گه‌ره‌ك بووە. ئه‌ناركیسته‌كان، له‌ بڕوای ته‌واویانه‌وه‌، به‌ خه‌باتی خۆخۆیی، به‌ تایبه‌تی هاوبه‌شی یا سه‌ندیكالیی شۆڕشخواز، له‌ مه‌یدانی خه‌باتی خۆڕێكخستن و خۆبه‌ڕێوه‌بردندا بزر نه‌بوون چالاك و كاریگه‌ر بوون. ئه‌وان هۆشمه‌ند بوون به‌ مه‌ترسی باڵاده‌ستیی حزبی و دژی به‌ سیاسیكردنی خه‌باتی چینایه‌تیی به‌شمه‌ینه‌تان بوون، خه‌باتیان دژی فكری ده‌ستبژێری پێشڕه‌وی هۆشمه‌ند كردووە. واته‌ دژی ئه‌وه‌ بوون كه‌ ته‌نها فكر بزوێنه‌ر و وزه‌به‌خشی واقعی كۆمه‌ڵایه‌تی و ئابوورییه‌. لە بەرانبەریشدا سۆسیالستانی دەوڵەتپەرست هەمیشە لەسەر ئەو باوەڕ بوون كە ئەگه‌ر كۆمه‌ڵگه‌ی بێچین له‌ بۆده‌قه‌ی فكری فه‌لسه‌فی ئه‌واندا حزبنه‌توێته‌وه‌ و لێوانلێو نه‌بێت لێی، ئه‌وه‌ ئیتر فه‌وزایه‌ و نابێت قه‌بووڵ بكرێت )سوبحانه‌ڵا(!

ئه‌و سوڵته‌خواز و ده‌وڵه‌تچییانه‌ كاتێك هه‌ستیان به‌ مه‌ترسی ئه‌و كۆسپه‌ شه‌یتانییه‌ كرد) كۆڕه‌كان، خۆڕێكخستن و خۆبه‌ڕێوه‌بردن( دەستیان كرد به‌ جێبه‌جێكردن و سه‌لماندنی ماهیه‌تی په‌رده‌پۆشكراوی خۆیان. كۆڕه‌كانیان پان كرده‌وه‌ و خاكیان به‌ تووره‌كه‌ بژاردن. نموونه‌ی ڕووناكی ئه‌و كاره‌ فاشیستانەیه‌ كرۆنشتات و له‌ناوبردنی سۆڤیه‌ته‌كانی مۆسكۆ و پترۆگراد و به‌رهه‌مهێنانی هاوبه‌شی و ته‌فروتوناكردنی بزووتنه‌وه‌ی) ماخنۆ( بوو له‌ ئۆكراین. ئه‌وه‌ له‌ملاوه‌ و له‌ لایەكەی تریشەوه‌ به‌ستنی په‌یمانی –برێستبۆ ده‌ستبه‌تاڵكردنی سوپای ئه‌ڵمانی تا بتوانێت بگه‌ڕێته‌وه‌ ناو شاره‌كانی ئه‌ڵمانیا بۆ فلیقاندنه‌وه‌ی كۆڕه‌ كرێكارییه‌كان و كوشتنی ڕۆزا لۆكسمبرگ؛ تاكه‌ سۆسیالیستی ئه‌ڵمانیای كه‌ هاوڕێ و ‌هاوبیری كۆڕه‌ كرێكارییه‌كان و خه‌باتی خۆخۆیی ڕێكخستن بوو، دواتر جنێوێكی زۆریشیان پێدا كه‌ دژی ده‌سه‌ڵاتی پۆڵاینی ناوه‌ندی پرۆلیتاریا بووه‌. كورد واته‌نی: ”شه‌یتان به‌ شه‌یتانیی خۆی ده‌ستی لێ هه‌ڵگرتبوو، كەچی ئه‌هلی ده‌وڵه‌تچیی شۆڕش و تاكه‌ وڵاتەكەی ده‌ستیان لێ هه‌ڵنه‌گرت و لینین و ترۆتسكی وه‌ك سه‌گ ته‌ماشایان ده‌كرد و سه‌دان هه‌زار كۆمۆنیستی ڕه‌سه‌ن و ئازادیخواز كرانه‌ قوربانیی دامه‌زراندنی ده‌وڵه‌ت و حكوومه‌تی كرێكاریسۆسیالیستیمرۆیی؟ بۆ ده‌بێت مێژوو له‌ هه‌ندێ بواردا خۆی دووباره‌ بكاته‌وه‌، بۆ؟ له‌م بواره‌دا له‌سه‌ر‌ ده‌ستی ئه‌هلی )ڕه‌وه‌ندی كرێكاریی سۆسیالیست‌( خۆی دووباره‌ ناكاته‌وه‌!

نموونه‌یه‌كی دیكەی هه‌ڵكشانه‌ شۆڕشگێرییه‌كه‌ی ئیسپانیا، واته‌ شۆڕشی ئیسپانیای 1936 بوو كە ئەویش لە قه‌سابخانه‌كه‌ی دوای ئۆكتۆبه‌ر باشتر نه‌بوو. ئه‌وده‌مه‌ كه‌ كۆڕه‌ كرێكارییه‌كان و هاوبه‌شییه‌ كشتوكاڵییه‌كان هه‌موو شار و شارۆچكه‌كانیان ته‌نیبوو، به‌تایبه‌ت له‌ هه‌رێمی كاتالۆنیا و مه‌دریدی پیشه‌سازی و ئاراگۆن و سه‌قرته‌ی كشتوكاڵی كۆڕه‌كان و هه‌ره‌وه‌زییه‌كان سه‌رقاڵی خۆڕێكستن و خۆبه‌ڕێوه‌بردنی به‌رهه‌مهێنان و دابه‌شكردن بوون له‌و زه‌ویوزار و كارگانه‌دا كه‌ خاوه‌نكار و خاوه‌نموڵكه‌كان بە جێیان هێشتبوون و هه‌ڵهاتبوون، به‌بێ ئه‌وه‌ی كه‌س ناچاری كردبن ئەوە نەبێت كە ته‌نها هه‌ڵكشانه‌ شۆڕشگێڕییه‌كه‌ پارسه‌نگی هێزه‌كانی گۆڕیبوو، ئه‌و سه‌رده‌مه‌ سۆسیالیسته‌ ئازادیخوازه‌كان؛ ئه‌ناركیسته‌كان، له‌ هه‌موو كۆڕ و هاوبه‌شییه‌كاندا ،پێشنیاری ئه‌وه‌یان دەكرد، كه‌ نابێت به‌زۆر ده‌ستكاری هیچ كه‌رتێكی به‌رهه‌مهێنان بكرێت و داگیر بكرێت، جگه‌ له‌و كه‌رتانه‌ كه‌ جێهێڵراون، ئەویش ئەگه‌ر پێویستیی ئابووریی نیشتمانی سه‌پاندی كه‌ كه‌رتێك یا زیاتر ده‌بێت به‌ كار بهێنرێت، ده‌بێت ڕێزی خاوه‌نه‌كانیان بگیرێت و به‌ زیاده‌وه‌ قه‌ره‌بوو بكرێنه‌وه‌، به‌ڵام ده‌بێت بواری ئه‌وه‌یان پێ نه‌درێت كه‌ بڕی ئه‌و قەرەبووكردنەوەیە به‌ كار بهێنن له‌ بواری كاری كرێگرته‌ییدا،** تاقمی ڕه‌وه‌ند سه‌یركه‌ن ئایا ئه‌وه‌یه‌ فاشستی و كۆمۆنیستكوژیی ئه‌ناركیسته‌كان؟

ئه‌وده‌مه‌ كه‌ زه‌حمه‌تكێشان به‌ ئه‌ناركیسته‌كانیشه‌وه‌ كه‌ سه‌رقاڵی به‌رهه‌مهێنان و دابه‌شكردنی هاوبه‌ش بوون، فاشیسته‌ فرانكۆییه‌كان به‌ پاڵپشتی ده‌بابه‌ به‌لشه‌فییه‌ ستالینییه‌كان و كۆمونیسته‌كانی ئیسپانیا دروشمی) بمرێ ژیان(یان به‌رز كردبووه‌ و به‌ چه‌ك خه‌ریكی ته‌فروتوناكردنی كۆڕ و هاوبه‌شییه‌كان بوون، له‌ به‌رامبه‌ریشدا زه‌حمه‌تكێشان و ئه‌ناركیسته‌كان دروشمی )بژی ژیان(یان به‌رز كردبووه‌وه‌ و به‌رگرییان له‌ نان و سه‌ربه‌ستی ده‌كرد و دژی لۆجیكی جه‌نگ بوون كه‌ ئه‌و لۆجیكه‌ بریتییە له‌ نه‌كوژی ده‌كوژرێیت! باشترین به‌رگری هێرشكردنه‌!”

بزووتنه‌وه‌ی ئه‌ناركیستی بزووتنه‌وه‌یه‌كی به‌رگریكاره‌ له ‌)نان و ئازادی(، بزووتنه‌وه‌یه‌كی دڕنده‌ی دژه‌مرۆیی نییه‌ بۆ ده‌وڵه‌تچێی و ئازادیی سیاسیی حكوومەتی. به‌ لای كۆمونیزمه‌ ئازادیخوازه‌كانه‌وه‌ مه‌به‌ست ئازادیی ئابووری و كۆمه‌ڵایه‌تییه‌، نه‌ك ئازادییه‌ سیاسییه‌كه‌ی خه‌سره‌وی سایه‌له‌ مه‌یدانی گۆڕانكاریی )مه‌یدانی ئازادی و ئازادیخوازان( له‌ شاری سوله‌یمانی و جێگه‌كانی تر.

مامۆستای ته‌وژمی سۆسیالیستی ئازادیخواز؛ ئه‌ناركیزم، برۆدۆن، سه‌رده‌می كۆمۆنه‌ی پاریس دژی سه‌نگه‌ره‌ چه‌كداره‌كانی سه‌ر جاده‌كان بوو. به‌ بیروبۆچوونی ئه‌و، ئه‌و كاره‌ مرۆكوشتن و به‌كوشتدانه‌ بۆ شۆڕشی سیاسی، كه‌ خۆی له‌ خۆیدا مه‌به‌سته‌كه‌ شۆڕشی ئابووری و كۆمه‌ڵایه‌تییه‌ له‌ خواره‌وه‌ بۆ سه‌ره‌وه‌، نه‌ك شۆڕشی سیاسی!! واته‌ هه‌ر ئه‌و سه‌رده‌مه‌ش ئه‌ناركیزم دژی كوشتار بووه‌!

له‌ داگیركردن و خۆبه‌ڕێوه‌بردنی كارگه‌كان له‌ ئیتالیاش هه‌ڵوێستی دژه‌كوشتاریی ئه‌ناركیسته‌كان هه‌ر به‌و چه‌شنه‌ بوەه‌ .

هه‌ر ئه‌وان بوون پێشنیاری ئه‌وه‌یان كرد:

پێویسته‌ گرووپی پاسه‌وانی دروست بكرێت بۆ كاری خۆبه‌ڕێوه‌بردنی كارگه‌كان دژی كاری ئاژاوه‌نانه‌وه‌ی بۆرژوازی و دواتر به‌كارهێنانی دژی مانگرتووان.

قه‌ده‌غه‌كردنی خواردنه‌وه‌ی كهول كه‌ دوور نییه‌ ببێته‌ هۆی كاره‌ساتی كاركردن، یا ‌هورووژاندنی گیانی ئاژاوه‌نانه‌وه‌ و شه‌ڕفرۆشتن.

پیاوانی ڕه‌وه‌ند، ئه‌ناركیسته‌كان ئاوها بوون و هه‌ر ئاوهاش دەبن! نه‌ كۆمونیست، نه‌ ڕادیكالی ئازادیخواز كوژن، نه‌ له‌ دوی دووبه‌ره‌كیی نه‌ته‌وه‌په‌رستی دەگەڕێن. ئێوه‌ باش ده‌زانن كه‌ ئه‌ناركیسته‌كان ئه‌نته‌رناسیۆنالیستن و به‌ر له‌ دروستكردنی ئه‌نته‌رناسیۆنالیزمی یه‌كه‌م و داڕشتنی دروشمی )كرێكارانی جیهان یه‌كگرن)یش ئه‌نته‌رناسیۆنالیست بوون، كه‌چی وا ئێوه‌ تازه‌به‌تازه‌ ده‌ڵێن: ”بەڵام له‌ دوا ئاكامدا زه‌مینه‌خۆشكه‌ری سه‌رهه‌ڵدانی تاقم و ده‌سته‌جاتی فاشیستی و لۆمپنی چه‌كدارانه‌ نه‌ته‌وه‌په‌رسته‌ له‌ كوردستان بۆ په‌لاماردانی كۆمونیسته‌كان و هه‌ر بزوتنه‌وه‌یه‌كی ئازادیخواز و ڕادیكال كه‌ بیه‌وێت وه‌ك ئالته‌رنه‌تیڤی ناسێۆنالیزمی كورد بێته‌ پێشه‌وه‌.هه‌روه‌ها بۆ ڕه‌شكوژی نه‌ته‌وه‌كانی تر له‌ كاتێكدا شه‌ڕ و پێكدانانی نه‌ته‌وه‌یی سه‌رهه‌ڵبدات له‌ عێراقدا.”

ئێوه‌ ئه‌ی ئه‌هلی ئازادیی سیاسی و شۆڕشی سیاسیی )ڕه‌وه‌ند( له‌ هه‌موو كه‌س و لایه‌نێكی تر نه‌ته‌وه‌ و نیشتمان په‌رستن و حه‌زتان له‌ هێرشكردنی چه‌كدارییه‌، واته‌ چه‌كبازن!

بۆچی؟

چونكه‌ ئێوه‌ ئه‌و ده‌سه‌ڵاتی ده‌وڵه‌تهی خۆتان واته‌نی ‌)حكوومه‌تی كرێكاری( مه‌حاڵه‌ بتوانن له‌ بۆشاییه‌كدا دروستی بكه‌ن و هه‌ڵیبواسن به‌ یه‌كێك له‌ ئه‌ستێره‌كانه‌وه‌ و ناچارن له‌ناو كۆمه‌ڵگه‌دا ئه‌و كاره‌ساته‌ نامرۆییه‌ ئه‌نجام بده‌ن و شوناسنامه‌ی نه‌ته‌وه‌یی و نیشتمانیشی بدەنە ده‌ست، جا به‌ ئه‌قڵی كێدا ده‌چێت كە ئێوه‌، به‌بێ زه‌بروزه‌نگ و خوێنڕشتن، ده‌توانن حكوومه‌ته‌كه‌تان دروست بكه‌ن و پارێزگاریشی لێ بكه‌ن. كه‌واته‌ ئێوه‌ن مرۆڤكوژ!

ئه‌ناركیسته‌كان ده‌سه‌ڵاتی ده‌وڵه‌ت دروست ناكه‌ن تا دواتر به‌ ئاگر و ئاسن بیپارێزن. ئه‌ناركیسته‌كان وێنه‌ی ئێوه‌ به‌و لۆجیكه‌ ناپێون و ڕەفتار ناكەن كە وتویه‌تی: ”باشترین به‌رگری هێرشكردنه‌.” نه‌خێر ئه‌وه‌ لۆجیكی ئه‌ناركیسته‌كان نییه‌. بزووتنه‌وه‌ی ئه‌ناركیستی دروستكار و داهێنه‌ره‌، بزووتنه‌وه‌یه‌كی به‌رگریكاره‌ له‌ ده‌ستكه‌وتی هاوبه‌شییه‌كان و كۆڕه‌كانی هه‌ژاران. واته‌ به‌رگریكاره‌ له‌ نان و سه‌ربه‌ستی، نه‌ك كۆمۆنیست و ڕادیكال كوشتن. مێژوو سه‌لماندویه‌تی كه‌ ئه‌و هاوكێشه‌یه‌ ته‌واو به‌ پێچه‌وانه‌وەیه‌، ئەوە هه‌ر ده‌وڵه‌تچییه‌كان بوون و دەشبن كه‌ ئه‌ناركیسته‌كان و ڕادیكاله‌كانیان كوشتووه‌ و دەكوژن. ئێوه‌ نه‌ك هه‌ر زه‌مینه‌خۆشكه‌ری مرۆڤكوشتنن، به‌ڵكو ئاماده‌شن به‌ نیوه‌ی حزبه‌كه‌تان نیوه‌كه‌ی ترتان قڕ تێ بخه‌ن! ئێوه‌ بوون و ئێوه‌ش دەبن كە له‌ بۆده‌قه‌ی ده‌وڵه‌ته‌ كرێكاییه‌كه‌تاندا هه‌موو نه‌ته‌وه‌كانتان توانده‌وه‌ و ده‌توێننه‌وه‌.

ئێوه‌ باش ده‌زانن كه‌ ئه‌ناركیزم بزووتنه‌وه‌یه‌كی ئه‌نته‌رناسیۆنالیسته‌، كه‌چی ڕاستی ده‌شێوێنن و به‌ نه‌ته‌وه‌په‌رستی تاوانباری دەكەن و ڕقوكینه‌ی ئه‌ستووری خۆتان بەرانبەری دەردەبڕن. بۆ؟

له‌به‌رئه‌وه‌ی ئه‌نته‌رناسیۆنالیستی ئه‌ناركیستی له‌وه‌ی خۆتان ناچێت. ئێوه‌ هه‌ر كاتێك دوو سێ سه‌ری سه‌ره‌وه‌تان له‌م نه‌ته‌وه‌ گه‌یشت به‌ دوو سێ سه‌ری تری سه‌ره‌وه‌ی نه‌ته‌وه‌یه‌كی تر و كه‌مێ ورته‌ورت و چرپه‌چرپتان كرد و كه‌مێك ئاڵوواڵاتان گۆڕیه‌وه‌، ئیتر ده‌موده‌ست ناوی ده‌نێن ئه‌نته‌رناسیۆنالیزمی پرۆلیتاریا! به‌بێ ئه‌وه‌ی بزانن كه‌ ئه‌و ئه‌نته‌رناسیۆنالیزمه‌ی ئێوه‌ له‌ باشترین حاڵه‌تیدا ئه‌مه‌یه‌ “گەلان و نه‌ته‌وه‌كان، ئێمه‌ ئێوه‌مان خوڵقاندووه‌، تا یه‌كتر بناسن” واته‌ ئه‌وه‌ی ئێوه‌ تعارف بین الأجناس والأقوامه‌!

ئه‌نته‌رناسیۆنالیزمی ئه‌ناركیزم ئه‌نته‌رناسیۆنالیزمێكی ئاره‌زوومه‌ندانه‌یه،‌ له‌ خواره‌وه‌یه‌ به‌رەو سه‌ره‌وه‌.

سه‌ره‌تا فیدرالیه‌تی هاوبه‌شی و هه‌ره‌وه‌زیخوازه‌كانه‌، دواتر یه‌كگرتنی ئاره‌زوومه‌ندانه‌یانه‌ له‌سه‌ر ئاستی ناوچه‌كان و هه‌رێمه‌كان دواتریش له‌سه‌ر ئاستی نیشتمان، فیدرالییه‌ نیشتمانییه‌كانیش له‌سه‌ر ئاستی جیهان له‌ كونفدرالێكی ئازاددا كه‌ هه‌موو فیدرالییه‌ك ده‌توانێت به‌ ئازادی په‌یوه‌ندی ببه‌ستێت واز بهێنێت. بێگومان ئه‌و كۆنفدرالییه‌ بێ سه‌روه‌ران و خزمه‌تكارانه،‌ مه‌رجی سه‌ره‌كیی بوون به‌ ئه‌ندامیش تیایدا ده‌بێت ئه‌و فیدرالییانه‌ دژی هه‌موو جۆره‌كانی سه‌روه‌ری بن –حزبی، ده‌وڵه‌تی، ڕه‌گه‌ز، نه‌ته‌وه‌یی، ئایینی، ڕۆشنبیری، كولتوری، خێڵئاوهایه‌ ئه‌نته‌رناسیۆنالیزمی ئه‌ناركیستی و هەربۆیە كه‌سانی سه‌روه‌ریخواز ناتوانن هه‌رسی بكه‌ن و قەبووڵی بكه‌ن!

له‌ كۆتایدا، هه‌رچه‌نده‌ كۆتایی نییه‌ و نابێت.

زانراوه‌ و لای هه‌مووان ئاشكرایه‌ كه‌ ئازادیخوازیی تاكڕه‌وی خۆویست كه‌ فه‌یله‌سوفی ئه‌ڵمانیایی؛ ماکس شتیرنەر ( Max Stirner)، دایهێناوه ‌و ڕابه‌ری كردووه‌ به‌شێكی به‌هێز و كاریگه‌ره‌ له‌ بزووتنه‌وه‌ی ئه‌ناركیستیدا.

باكۆنین بیروڕای تایبه‌تی خۆی هه‌بووه‌ به‌رامبه‌ری ده‌رباره‌ی ئه‌وان گوتویه‌تی: ”داواكردنی ئازادی زۆربه‌رز، خواوه‌ندییه‌، خۆپه‌رستییه‌كی ڕه‌هایه‌،هه‌ر به‌كه‌ڵكی خۆی دێت.” هه‌روه‌ها گوتویه‌تی: ”ئازادیی تاكڕه‌وی به‌ مانایه‌ك له‌ ماناكان وه‌ك بۆشاییه‌ك وایه‌ له‌ناو بۆشاییدا.” به‌ڵام له‌گه‌ڵ ئه‌وه‌شدا زۆر ئازادیخوازانه‌ هه‌ڵسوكه‌وتی كردووه‌ له‌گه‌ڵیدا و وتویه‌تی: ”ده‌بێت ئازادیخوازیئه‌ناركیزممافه‌ پیرۆزه‌كانی مرۆ له‌به‌ر چاو بگرێت.” دواتر دوای هه‌وڵێكی زۆر ساڵی 1865 توانی بیروڕای خۆی ده‌رباره‌ی ئه‌و ته‌وژمه‌ به‌و جۆره‌ی خواره‌ ده‌بڕێت و دابڕێژێت و بیكاته‌ به‌ندێك له‌ پرۆگرامی ڕێكخراوی (برایه‌تی ئه‌نته‌رناسیۆنالیزمی شۆڕشخواز)

ده‌قی به‌نده‌كه‌ به‌م جۆره‌ داڕێژراوه‌

ئازادی مافێكی ڕه‌هایه‌ پیاوه‌ باڵقه‌كان و ژنه‌ باڵقه‌كان، ته‌نها هۆشمه‌ندی و لۆجیكی تایبه‌تی خۆیان ده‌توانێت و بۆی هه‌یه‌ كاره‌كانیان هه‌ڵبسه‌نگێنێت و حوكمی بدات به‌سه‌ر ئه‌و كارانه‌دا، ده‌بێت ته‌نها ئیراده‌ی خۆیان چوارچێوه‌ی ئه‌و كارانه‌ دیاری بكات، به‌و جۆره‌ش ئه‌وان ته‌نها خۆیان به‌رپرسیارن به‌رامبه‌ر كاره‌كانی خۆیان، ئەمجا دواتر كۆمه‌ڵگه‌ لێیان به‌رپرسیاره‌، ئه‌و كۆمه‌ڵگه‌یه‌ كه‌ ئه‌وان خۆیان ئازادانه‌ هه‌ڵیان بژاردووه‌ و هاوبه‌شن تیایداجا ئه‌هلی ڕه‌وه‌ند كه‌ ئێوه‌ش جۆری بیروبۆچوونتان گه‌یشته‌ ئه‌و ئاسته‌ و گۆڕانێكی چۆنێتی به‌سه‌ردا هات، ئه‌وسا ده‌توانن واز له‌ دابه‌شكردنی كاری ڕێكخراوه‌یی بێنن، واته‌ كاری فكری و تیۆری بڕیاردان و فه‌رمانده‌ركردنی قاتی سه‌ره‌وه‌ و كاری ده‌ستكاری )جێبه‌جێكردن( به‌ ڕه‌شوڕووته‌كه‌ی خواره‌وه‌، ژێرخانهه‌ر ئه‌و كاته‌ش ئێوه‌ ده‌توانن:

أواز له‌ تۆقاندنی ئه‌ندامه‌كانتان بهێنن به‌ سزا حیزبیه‌كانتان له‌ سه‌رزه‌نشته‌وه‌ بگره‌ تا ده‌گاته‌ ده‌ركردن.

بواز له‌ چه‌واشه‌كردن بهێنن و كه‌سانی تر تاوانبار نەكەن به‌ زه‌مینه‌خۆشكه‌ری كوشتنی كۆمونیست و ڕادیكال و ئازادیخواز و هه‌روه‌ها تاوانباركردنیان به‌ ڕاسیزم و چه‌كبازی و شه‌ڕی نه‌ته‌وایه‌تی.

ئێوه‌ زوڵمكاریتان ئه‌وپه‌ڕی گرتووه‌ و ئه‌مه‌شتان گوتووه‌: ”ئەم ڕه‌خنه‌یه‌ نوێنه‌رایه‌تی هیچ بزوتنه‌وه‌یه‌كی كۆمه‌ڵایه‌تی ناكات له‌ ئێستادا، هه‌ربۆیه‌ هیچ ئاینده‌یه‌كی سیاسیشی نیه‌ له‌ كوردستاندائێوە وێنه‌ی كابرای له‌مه‌ڕ خۆتان؛ لینین، (دواین پێغه‌مبه‌ر)ی سۆسیالیستی ده‌وڵه‌تچی، هێنده‌ بڕواتان به‌ قودره‌تی ڕه‌های فكر هه‌یه‌ نه‌ك بڕیار ناده‌ن به‌سه‌ر بابه‌ت و مه‌سه‌له‌ خۆییه‌كاندا بڕیاریش بۆ مه‌سه‌له‌ و بابه‌ته‌ بابه‌تییه‌كانیش ده‌رده‌كه‌ن. به‌ر له‌ هه‌موو شتێك، ئه‌ناركیزم واته‌كۆمونیزمی ئازادیخوازسه‌ر به‌ هیچ جێگه‌یه‌ك نییه‌ و تووره‌كه‌شی بۆ ده‌وڵه‌تمه‌ندی و مشه‌خۆریی بیرۆكراتی له‌ هیچ جێگه‌یه‌ك هه‌ڵنه‌دڕیوه‌ و بڕوای به‌ نوێنه‌رایه‌تیكاری نییه‌ و دژی مه‌واعیزه‌كانی )ماالعمل(ه‌ له‌ دەستپێكەوە تا كۆتایی. له‌و ڕه‌خنه‌یه‌شتاندا دیار نییه‌ مه‌به‌ست له‌ چ ئاینده‌یه‌كه‌! ئەگه‌ر مه‌به‌ست ئاینده‌ی سیاسییه‌ ئه‌وه‌، گومان له‌وه‌دا نییه‌ ئه‌ناركیزم بڕوای به‌ ئاینده‌ی سیاسی نییه‌، خه‌باتی بۆ ده‌سه‌ڵاتی كۆمه‌ڵایه‌تی و ئابووریی هه‌ژارانه‌. به‌ واتایه‌كی تر خه‌باتی خۆی گونجاندووه‌ له‌گه‌ڵ هه‌ژاران بۆ )ده‌سه‌ڵاتی كۆمه‌ڵایه‌تی و ئابووری هاوبه‌شییه‌كان، هه‌ره‌وه‌زییه‌كان، هاوئاهه‌نگییه‌كان له‌ خواره‌وه‌ بۆ سه‌ره‌وه‌ی هه‌ڵبژاردووه‌(.

به‌ڕاستی ماركسییه‌كانی ئه‌م چه‌رخه‌ خه‌زێنه‌یه‌كی هیچ و به‌تاڵی فكری ڕه‌هایان بۆ به‌جێهێشتوون له‌ كه‌لی شه‌یتانش وه‌رنه‌ خواره‌وه‌، ئێوه‌ باش ده‌زانن كه‌ ڕۆژ دوای ڕۆژ به‌ره‌ی ڕه‌خنه‌گرتنی ئازادیخوازی ڕادیكال قووڵتر و به‌رفراوانتر ده‌بێت، نه‌ك هه‌ر له‌ كوردستان، به‌ڵكو له‌ دنیادا به‌ پێچەوانەوە به‌ره‌ی ناوه‌ندێتیی دیموكراتی و دیسپلینی پۆڵایین به‌رته‌سك ده‌بێته‌وه ‌و مایه‌پووچه‌. جاران دەمبیست و دەگوترا: ”دۆڕاو نه‌ڵێت به‌ كێرمه‌وه‌ شه‌ق ده‌بات!” جا ئێوه‌ش واتان لێهاتووه‌. من نایشارمه‌وه‌ و بڕوام وایه‌ ئێوه‌ ئه‌و ڕۆژه‌ی كتێبی (ده‌وڵه‌ت و شۆڕش) و (دەبێت چی بكرێت؟)ـه‌كه‌ی لێنینتان لێ ون ده‌بێت، ئیتر هیچتان پێ نامێنێت بیڵێن و خه‌ڵكی پێ چه‌واشه‌ بكه‌ن، چه‌كی دروستكردنی حزبه‌ نه‌ته‌وه‌ییه‌كه‌شتان له‌ كار ده‌كه‌وێت.

دە ماده‌م ماڵتان له‌ شووشه‌یه‌ ئه‌نته‌رناسیۆنالیسته‌ ڕاسته‌قینه‌كان! ماڵی خه‌ڵكی به‌ردباران مه‌كه‌ن.

ناشێت نه‌یزانن كه‌ به‌ری ڕۆژ به‌ بێژنگ ناگیرێت!

* بۆ زانیاریی زیاتر، بڕوانه‌ كتێبی (ده‌وڵه‌ت و شۆڕش)، لێنین.

** بڕوانه‌ كتێبیئه‌ناركیزم له‌ تیۆرییه‌وه‌ بۆ پراكتیزه‌كردن، دانیال غرین. ئه‌م كتێبه‌م له‌ زمانی عه‌ره‌بییه‌وه‌ كورداندووه‌، به‌ به‌راوبه‌ركردن له‌گه‌ڵ ده‌قه‌ فه‌ره‌نسییه‌كه‌ی، هیوادارم كه‌ بتوانم له‌ فرسه‌تێكدا چاپی بكه‌م و بیخه‌مه‌ به‌ر چاوان.

بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 21

م_ع آوریل 2009

ارتباط سالم

شاید بگویید من چرا روی شناخت چنین موضوعات سرکوب گرایانه روشن و مبتدی ای تا این حد پا فشاری میکنم. واقعیت این است که در عمل زندگی زیستی، بسیاری به راحتی این شناخت ها و منش های انسانی را ندیده میگیرند. به نظرم با تاکید هر چه بیشتر بر روی شیوه های سالم و پویای ارتباط گیری میتوانیم عادات کهنه و مخرب کنترل و تسلیم را از خود دور کنیم. به طور نمونه اگر در جمعی داریم بر سر خواست های آزادی امان بحث میکنیم آیا کسی میتواند بگوید من مظهر و نماد بهترین آزادیخواه هستم و شما همگی باید پیرو من باشید، در غیر این صورت شما در خواستتان جدی نیستید و یا من نابودتان میکنم. اولا لنین نیاز واقعی آرزوها و اهداف آزادی را به هیچ شمرد و واژه آزادی از استبداد تزاریسم صرفاً به یک وسیله قدرت گیری خودش تبدیل شده بود. بوش هم برای کسب قدرت بیشتر به نام مبارزه با استبداد صدام و بن لادن مردم را بمباران کرد و زندگی شان را به خاک و خون کشید. بنابر این ما باید بفهمیم که فعالیتمان از مبارزه اجتماعی چیست؟ آیا مگر هدف از مشارکت فکری و تجربی زندگی و مسایل اجتماعی برای آموختن از یکدیگر نیست؟ به فرض اینکه کسی در برخی مسایل دانش و آگاهی تجربی بیشتری داشته باشد آیا این باید باعث شود که آن فرد، ما را در کنترل خود داشته باشد؟ و یا ما خود را مطیع و تسلیم او بدانیم؟ آیا این خود نوعی زمینه سازی منش حکومت کردن و پا دادن به رشد سلطه گری نیست؟ یک انسان آزاده و دلسوز نه نیازی به کنترل کردن دیگری دارد و نه اجازه میدهد کسی خودش را بر او و یا جمع تحمیل کند. بلکه تنها نظرش را ابراز میدارد و از روی علاقه غریزه طبیعی همکاری تلاش میکند که انسان ها با هم رشد کنند و از خوشبختی یکدیگر و شکوفا شدن جامعه لذت برند. حالا متوجه میشویم که موضوعاتی به این سادگی تا چه حد دشوار جلوه مینماید و لزوم ساختن و آفریدن شخصیت های مقاوم، مسئول و مهرورز که ارزش های زیست انسانی را در مناسبات عاشقی و اجتماعی برجسته سازند صد چندان میکند.

 

تفسیر کلی از آنچه در روسیه گذشت

شاید ایدئولوژی سوسیالیسم دولتی و مارکسیسم در ظاهر اولیه این تصور را میداد که زحمتکشان و دهقانان و اکثر گرایشهای فکری اجتماعی و روشنفکری آزادی خواهی در زیر پوشش یک دولت سوسیالیستی آزادترین خواهند بود و نیروهای بورژوازی تنها جریانی خواهند بود که از طرف دولت پرولتاریا مهار و کنترل خواهند شد و در نبود شرایط لازم برای رشد سرمایه داری، آنها به تدریج در جامعه انسانی سوسیالیستی مستحیل خواهند شد. اما باکونین و دیگر آنارشیست ها این ذهنی گرایی دیکتاتور مآبانۀ محض مارکس را در قالب ساختار دیکتاتوری حزبی و دولتی مورد انتقاد کوبنده ای قرار دادند که این به یک دیکتاتوری سرخ تبدیل خواهد شد و جامعه را در استبداد خفه خواهد کرد. مارکس از این جهت که نظرات و فعالیت های هشدار دهنده و انقلابی آنارشیک عصر خودش را زیر پا گذاشت شدیداً محکوم میشود. او به همراه دیگر مارکسیست ها، آنارشیستها را تخیل گرا لقب دادند که به رمانتیسیسم انقلابی گری روی آورده اند در حالیکه این درست صحت واقعیات مبارزه افقی جنبش آنارشی علیه ماهیت ساختاری احزاب و دول چپ و راست را نشان داد. مارکس بعنوان یک روشنفکر و سخنور پراگماتیسم کمونیسم بورژوازی صنعتی مدرن با تمایلات متناقض انسان گرایی اش باعث شد که نسل هایی را به ورطه نابودی کشاند. آیا حالا ما میتوانیم او را یک جنایت کار خطاب کنیم با وجود اینکه مستقیما مرتکب جنایتی هم نشده است؟ اما ا و زمینه شکل گیری هولناک ترین دیکتاتوری بورژوازی چپ مدرن را در دل صفوف رنج کشیده ترین اقشار اجتماعی پایه ریزی کرد. شاید این بزرگترین خیانتی باشد که سرمایه داری کمونیستی با زبان رادیکالیسم جنبش توانست از درون جنبش آزادیخواهی دست به تخریب بزند. از این جهت حتی حزب اراده مردم، سوسیالیستهای چپ، اکونومیستها و حتی منشویکها و جزء آن که صرفاً بر روی مجلس بورژوایی موسسان صحه میگذاشتند طبعا در شکل پلورالیسم کاذب حکومت پارلمانی، قادر نمیشدند خواسته های اقشار مختلف اجتماعی را عملی سازند و به همین جهت آنها هم از جانب آنارشیست ها و شوراهای مستقل کارگری و دهقانی محکوم میشدند. اینکه اگر ماخنوویستها به کمونهای شورایی دهقانی باور داشتند و در آن جهت مبارزه می کردند آیا بعدها وارد چنین پارلمان پلورالیسم سیاسی می شدند یا نه؟ مسئله ذهنی گرایی بی اهمیتی است که ما بر سر دینامیک تحولات مناسباتی که شکل نگرفت در اینجا نمیتوانیم به بحث بپردازیم. بدون شک اخبار متناقصی که خارج از روسیه در همان اوایل انقلاب مطرح میشد شدیداً حالتی مبهم و انحرافی در ذهن آزادی خواهان جهان ایجاد کرده بود چراکه رسانه های سرمایه داری اکثراً از خشونت و دیکتاتوری بلشویکها دم میزدند و متاسفانه این صرفاً بر پایه غرض ورزی دشمنانه آنها با سوسیالیسم تلقی می شد و نه به لحاظ جنگ تبلیغاتی دو قطب بورژوازی. اما برای طرفداران آنارشی مسئله کاملاً متفاوت بود هرچند گروهی از آنها دچار انحراف تاکتیکی شده بودند که از دولت بلشویکها بخاطر دشمنان داخلی تزاریسم و زمین داران بزرگ و تحریکات کشورهای دیگر، در دو جبهه دست به مبارزه بزنند اما برای دولت بورژازی چپ لنین همین بهانه که حالا جنگ داخلی و خارجی برپا شده توجیه مناسبی بود که قدرت حکومت بلشویک را مرحله به مرحله بر جامعه متمرکز و تثبیت کند. لنین آگاهانه عامل ایجاد چنین شرایطی هم بود تا در واقع نه به نفع زحمتکشان بلکه در جهت دیکتاتوری پرولتاریای حزب بورژوازی چپ بلشویک عمل کند.

لنین نمیخواست مردم و کمون های دهقانی مستقیما و مستقلا به جنگهای پارتیزانی و چریکی در دفاع از زندگی زیستی شان روی آورند او میخواست ارتش منظم کشوری اش را طبق قاعده بورژوازی جهانی شکل دهد تا آزادی واقعی شورا هارا زیر کنترل دولت بلشویک متلاشی کند و دیدیم زمانیکه دیگر به یاری ضمنی متحدینش نیازی نداشت به کنگره ماخنویستها و آنارشیست ها در اواخر 1920 یورش برد و آخرین ضربه سنگین بر جنبش آزادیخواهی را وارد آورد. لنین از هیجان خاصی در برپایی قیام ها و طراحی سرکوب مخالفین لذت می برد و اینرا نشانه هوش و اراده قدرت سازمان آهنین بلشویک میدانست. او وجودش مملو از انتقام و کینه شده بود واز هرگونه بهره وری سیاسی و توطئه چینی و بازیچه قراردادن توانهای رزمی و شورشی در جنگ و خونریزی ها لذت می برد. استالین در ادامه راه لنین زرنگتر از دیگر شاگردان لنین توانست در تداوم دیکتاتوری دست به عمل بزند. نگاه کنید در قیامهای 1905 که همه را به شورش و یورش مسلحانه وامیداشت بی آنکه کوچکترین اهمیتی برای نقش مستقل شوراهای کارگری، دهقانی و دانشجویی و غیره قائل شود. مسئله او مطرح کردن جایگاه رهبری بورژوازی بلشویک ها در دل جوانان شورشی جامعه بود که از 300 سال حکومت سلطنتی تزاریسم به ستوه آمده بودند او نیاز جامعه را کاملاً حس کرده بود اما مردم به فکرآزادی شراکتی براساس تصمیمگیری جمعی شان بودند تا خواست های آزادیخواهی را تضمین کنند، نه اینکه یک حز ب قدرتی آنها را وسیله آزمون قدرت خواهی خود قرار دهد تا وضعیت ستاد دشمن را برای منافع خویش ارزیابی کند. حتی بسیاری چون ماکسیم گورکی مشهور عضو محبوب حزب بلشویک مدام به سکتاریسم و دیکتاتوری لنین انتقاد می کرد. هر چنداین تقریبا شیوه تفکر قدرتی تمام ژنرالهای ارتشی جهان بوده و هست.

آیا واقعا بورژوازی چپ لنین میخواست با کمک مالی و نظامی به سوسیالیست ها یک انقلاب در آلمان ایجاد کند؟ چگونه این می توانست واقعی باشد؟ لنین در ژانویه سال 1919 با وعده امکانات مالی و مهمات، اسپارتاسیست های مستقل به رهبری لیبکنخت را به طغیان علیه دولت آلمان وا داشت تا مثلاً او رئیس جمهور آینده کشورش شود. در حالیکه این درست برخلاف نظرات روزا لوگزامبورگ بود که اصلا شرایط را برای برپایی چنین قیامی در جامعه مساعد نمی دانست و حتی آن را یک خودکشی محض سیاسی خواند. این اساسا یک کودتا بود که به سرعت سرکوب شد. ماه بعد هم چنین کودتایی با حمایت لنین از بلاکون، دیکتاتور کمونیست مجارستان صورت گرفت که سریعا خاموش شد. این در شرایطی بود که لنین در بحران داخلی برای حفظ قدرت خود دست و پنجه نرم می کرد و اکثریت جامعه، سلطه رهبری او را نپذیرفته بودند. بورژوازی چپ نوپایی که هنوز می بایست تنها با کشتار دسته جمعی در داخل روسیه خودش را تثبیت کند چگونه می خواست چنین کاری را در صحنه جهانی انجام دهد او نیاز داشت که برای حفظ قدرت خودش تمرکز را بر روی وضعیت داخلی روسیه بگذارد و دیدیم که برای حفظ قدرت سرمایه داری چپ، بلشویکها در مارس 1918 با سماجت لنین به فوریت برنامه صلح برست لتوفسک را با امپریالیست آلمان امضاء کردند. حالا لنین دیگر بین انقلابیون بدنام شده بود و برای حفظ وجهه خودش تبلیغ انقلاب کارگری جهانی می کرد که ما در همه کشورها انقلاب به پا خواهیم کرد.آیا او می خواست سرکشورها را با بحرانهای درونیشان گرم شود تا به لنین فرصت کافی برای سرکوب جنبشهای داخلی داده شود؟ لنین سنگدلانه میگفت هرچند الان اسپارتاسیست ها در آلمان شکست خوردند اما این مسئله مهمی نیست مهم این است که آینده انقلاب در پیش روی آنهاست. زیرا اگر روسیه توانست انقلاب کند اروپا حتماً در آینده باز به راحتی میتواند دست به اتقلاب بزند. این شبیه حرف های لنین در قیام 1905 روسیه بود اما در اینجا لنین کمک شایانی به دولت آلمان و خودش کرد که توانست جنبش سوسیال دمکرات چپ آلمان را به یک جنگ ناخواسته تحریک کند و آلمان این موضوع را از پیش میدانست در واقع لنین با دسیسه چینی از قبل، جنبش اروپا را فدای موقعیت نیاز هایش در جهت تثبیت قدرت خود کرد. در حالیکه فضای آزادیهای اجتماعی در اروپا با اختناق دولت لنینی که کوچکترین آزادی بیان، اجتماعات و مطبوعات را برنمی تابید، قابل مقایسه نبود. اما برنامه کمینترن به روشنی نشان داد که لنین انتظار داشت تشکیلات سوسیالیستی کشورها زیر برنامه منضبط کمینترن (کنگره بین الملل کمونیستی) تنها به رهبری کشور به اصطلاح شوراها عمل کند. بنا بر این لنین هیچ تمایلی به پیروزی سوسیالیست های مستقل آلمان نمیتوانست داشته باشد، زیرا در آن صورت سوسیالیست های کشورهای اروپایی پیرامون آلمان قوی تر و توسعه یافته تر جمع میشدند. فراموش نشود که لوکزانبورک یکی از منتقدین سر سخت سیاست های اختناق لنین در روسیه بود. اما لنین با هوشمندی حیله گرانه اش بسیاری از توطئه ها و سیاستهای خیانتکارانه را بی آنکه سند زیادی بر جای بگذارد و انتقادی به شکست استراژیکش بکند آنرا به اجرا در آورد. طبیعتا روزهای زیادی این کمیسرهای بلشویک بر سر استراتژیها و سیاست هایشان به بحث و برنامه ریزی می نشستند و یک صدم توطئه های واقعی ای را که بین خود مطرح می کردند مکتوب نیست. همانطور که دیمیتری و …. نوشتند استالین بسیاری از پرونده های قدیم را که دست خودش هم در آن ها آلوده بوده از بین برد. او به عنوان یک قدرت مطلقه و رئیس سازمان چکا قادر بود این کار را انجام دهد . اما برای انسانهای آزادی خواه امروز، وجود اسناد و پرونده ها لزوما ارزش زیادی ندارند و شاید صرفاً جنبه افشاگری از حاکمان قدرت تنها در چشم آن عده ای که همچنان توهم دارند. اکثر مردم با سیاستهای پنتاگون، سازمان سیا، چکا ، موساد و غیره آشنا هستند؛ اهداف آنها کاملاً روشن است. جنبش آزادی خواهی باید توانش را در جهت رشد ماهیت ارتباطات افقی اجتماعی خویش بگذارد واجازه ندهد مسائل حقوقی و جمع آوری سند و امضاء و غیره شکل مبارزه محوری را به خود دهد. امروزه تجارب دانش مبارزه ارتباطی آزادی زیستی مهم است که بایدگسترش یابد و سیاست های انحصارات مدرن مالی، تسلیحاتی شیمیایی، آموزشی، فرهنگی، اقتصادی، جنسی و غیره در تخریب زندگی زیستی انسانها افشا شود و بدیل های مناسبات انسانی را به جای سیاستهای تجاری جنایی، قرار دهیم و دائما مناسبات جاه طلبانه مردسالارانه سرمایه را رسوا سازیم. بطور نمونه در زمینه تحقیقات و فعالیت تعاونی های شورایی و کمونی کشاورزی، نشان دهیم که چه شیوه هایی از همکاری و کاشت کشاورزی ارگانیک و طبیعی، میتواند در برابر پروژه های تولیدی انحصارات صادراتی و وارداتی مهندسی ژنتیک، شیمیایی و ، نقش مهم و آگاهی دهنده ای در بهبود زندگی انسانها و مناسبات خودکفایی شان داشته باشد. نقد و جایگزینی در دیگر زمینه های علوم کاذب سیاست تجاری سرمایه، نیز بر همین منوال است. دانش عاطفی انسانی با علم تخصصی ابزاری، زمین تا آسمان فرق میکند. برای ما ارتباط دانش زیستی در رابطه مستقیم با رشد زندگی عاطفی انسانی مطرح است و نه علم تخصصی توسعه سرمایه داری که لنین آشکارا آن را مرحله پیشرفت سرمایه داری دولتی خواند. وقتی تفاوت این دو بینش در ارتباط با دانش ارگانیک زیستی را از تخصص علمی ابزاری تشخیص دادیم دیگر بهتر میدانیم به چه نوع کشفیات و تحولات زیست انسانی در رشد مناسبات عاشقی اجتماعی امان نیاز مندیم و بالندگی ابتکار عمل در دست خودمان خواهد بود که مستقیماً و بلا واسطه در ارتباط با جامعه عاشقی و گلستانه قرار میگیرد. آنگاه دیگر امکان حضوری برای تئوری بافی ها و مدلهای پیش ساخته و کنترل شده انحصارات نئولیبرال باقی نمیماند. انسان در حرکت تغییر فرآیند زیستی عاشقی همواره متحول می شود و کیفیتهای رنگینی به زندگی زیستی اش می بخشد. شاید نتوان منکر انسانگرایی روزا لوگزامبورگ در جنبش آلمان شد. اما در دوران معاصر هرگز دیده نشده که کادرهای بالای حزبی به صفوف مردم بپیوندند. معمولا از جناح چپ بورژوازی افراطی به جناح دیگر راست بورژوازی سوق پیدا میکنند .محرک انگیزه آنها اساساً سادیسم قدرت در چیرگی بر زنجیره بازار هزار رنگ منافع سلطۀ کالایی است و در رابطه با عنوان های چپ و راست ماهیتاً فرقی نمیکنند. مسئله واژه چپ اینجا اساساً نشانه حربه های بازی تجارت سیاسی ایدئولوژیکی قدرت ها است. اما سوال اینجاست که در دوران معاصر تاثیر گذاری سیاست های سرکوب و فریب جناح کمونیسم یا پارلمانتاریسم بورژوازی بر اقشار خاص اجتماعی چگونه عمل میکند؟ جنبش های افقی به چه شیوه های مبارزاتی ای قادرند تنش های رقابتی قدرتها را علیه خود آنها تبدیل کنند و زمینه های رشد مناسبات توری شکل همسایگی برای اشکال مختلف مقاومت های متحدانه در برابر خشونت نئولیبرالیسم جهانی را فراهم آورند؟ اما مهمترین موضوع در هر شرایطی، پرداختن به ایجاد کانال های ارتباطی افقی بین جنبش ها و کانون های همسایگی است تا نهاد های مخرب قدرت به سادگی قادر نباشند در شرایط تحولی جنبش های منطقه ای و جهانی خود را بر بالای سر جامعه قرار دهند. چنانکه دیدیم چگونه لنین مرحله به مرحله ساختار سوسیال امپریالیسم را با تثبیت قدرت خودکامه و مطلقه بلشویک پایه گزاری کرد و مسئله کمینترن هم زمینه سازی یک سیاست مشابه نظم جهانی بوش در رقابت بازار سرمایه و شیوه های متفاوت استثمار و سرکوب اعترضات اجتماعی را فراهم آورد و هنوز هم دو کمپ محوری ایدئولوژِیک بورژوازی جهانی با سیاست تبلیغات عظیم انجمن های دانشگاهی و غیر دانشگاهی اطلاعاتِ پژوهشی، تخصصی، ایدئولوژک رسانه ای رسمی،غیر رسمی، مستقیم و غیر مستقیم، تلاش میکنند جلوه های کاذب دمکراسی خواهی و سوسیالیسم دولتی را هم در درون صفوف هژمونی طلبی رقابتی قدرت های خویش و هم صفوف مبارزاتی جنبشها به نمایش گذارند.

http://wp.me/pu7aS-yk

بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/ 20

م_ع آوریل 2009

اسناد قتل عام­ها و جنایات لنین و استالین

آلباتس میگوید: کافی نیست که ما تنها این رهبران را و اکنون گورباچف و یلتسین را محکوم کنیم،چه مدت دیگر باید بگذرد تا عموم مردم، روشنفکران،دمکرات های جدید و همینطور بقیه ما ها، بپذیریم که بخاطر آنچه طی تمام سالهای حکومت شوروی جریان داشته، همه ما سزاوار سرزنش هستیم؟ به هر حال آنچه اتفاق افتاد به دلیل نقش ما بود، به این دلیل که ما بودیم که به آنها اجازه دادیم به اعمالشان ادامه بدهند“.(ص119)

او ادامه میدهد:اگر گور باچف یا یلتسین آن قدر شهامت داشتند که در خلال پاییز 1991 بساط کا.گ.ب. را برچینند، با مقاومت چندانی از طرف چکیستها روبرو نمیشدند. اما گورباچف و یلتسین فقط به فکر کسب قدرت شخصی برای خودشان بودند. اختیار و مسئولیت من چندان دوام نیاورد و چند ماه پس از انتصابم، بخاطر آنچه به معنای نافرمانی بود از هیئت اخراج شدم: حرف من این بود که در پیش نویس قطعنامه ای که در حال تهیه اش بودیم، درخواست انحلال کا.گ.ب. و اعلام ناسازگاری دمکراسی حقیقی با وجود یک پلیس سیاسی را بگنجانیم. پیشنهاد من خون عده ای را به جوش آورد، و مرا بیرون انداختند. آنها در مورد من به این نتیجه رسیده بودند که بازیچه خوبی نیستم و شاید شاهد مزاحم و پر دردسری هم باشم. ص322

من نمیدانم خانم آلباتس چه انتظاری را داشته زمانیکه مدام از روابط سازشکارانه این رهبران با سران غربی صحبت میکند . حتی گورباچف در سال 1985 در سخنرانی گنگره از کارهای شایسته استالین بعنوان قدرتمند ساختن کشور روسیه دفاع کرده بود. این رهبران قدرت، در برابر فشار اعتراضات جامعه به خاطر 80 سال اختناق سیستم پلیسی چکا، میخواستند تمام بحران برآمده از ساختار دولتی کمونیسم سرمایه داری را تنها به زیاده روی سیستم بوراکراسی و قدرت چکا ربط دهند و در واقع آنرا به فرم مناسب خودشان از نوع تزیین کنند و نه اینکه بخواهند این بازوی اصلی قدرت دولتی را کنار بگذارند.

خانم آلباتس مینویسد: من این کتاب را در بهار سال 1991 آغاز کردم. مقاله من با عنوانبمب ساعتی: سیمای سیاسی کا. گ. ب.” تازه در در روزنامه شورویایی اخبار مسکو بچاپ رسیده و در محافل حزب و کا.گ.ب. سر و صدای بسیار و خشم و هیجانی باور نکردنی برپا کرده بودمخالفان و افراد چکا فریاد میزدند در دوره پرستریکا ( گشایش اقتصادی) و گلاسنوست (فضای باز حقیقت گویی) پرده آهنین برداشته شده و مردم به خارج سفر میکنند اما کتاب من نشان داد که آنها دروغ میگفتند و چکا نه تنها از طرف گورباچف و یلتسین تضعیف نشد بلکه قوی تر هم شد واین بار مستقیما به شکل دولتی در دولت ظهور کرد(ص11-9).

آلباتیس در کتابش از جزییات یافتن یک بازجوی معروف، بنام خوات نام میبرد که به چه دردسری پیدایش میکند و اینگونه در مورد مصاحبه اش مینویسد: خوات شکنجه گر معروفی بود وقتی در هشتاد سالگی برای مصاحبه پیدایش کردم در مورد واویلف یک منتقد دلسوز معروف که در زمینه کشاورزی دانش بی نظیری داشت از او پرسیدم که سالها شکنجه شد و در بدترین شرایط مریضی در1943 جان سپرد، و آیا تو دلت بحال او نمیسوخت، او خنده ای سر داد و گفت، انگار همین یک نفر و یک مورد بوده استتازه این کار من نبود بلکه کار آلبوگاشیف بی فرهنگ بود چرا که او یک بومی بود ولی من با یک روسی چنین کاری را نمی کردمهر چند من مجبور بودم برای بریا کار کنم در غیر اینصورت کارت حزبی مرا میگرفتند و بیکار میشدم. از او پرسیدم به نظر تو او یک جاسوس بود؟ گفت، نه به هیچ وجه، اما دوستانش در گزارش ما گفته بودند او کارهای خرابکاری می کردهو خوات این تکیه کلام لنین را بکار میبرد:” به قول لنین، قاطعانه و عاقلانه به موضوع نگاه کنید، کدام یک بهتر است: به زندان انداختن ده ها یا صدها آشوبگر، با گناه یا بیگناه، حساب شده یا بی حساب، یا از دست دادن هزار ارتش سرخ و کارگر؟ معلوم است که اولی بهتر است“. سرانجام بعد از این صحبت ها من خوات 80 ساله را به حال خود که گریه را سر داده بود رها ساختم و خود مات و مبهوت که چگونه کشور شورا ها به خود اجازه داده بود میلیون ها چکیست و آدمکش را در درون خود تربیت کند ص91-84( از واویلف به سال 1955 اعاده عیثیت شد) این مقاله در مسکونیوز سال 91 بچاپ رسید. در کتاب دولت در دولت. ده ها صحفه در باره نوع شکنجه و بازجویی ها برای گرفتن اعترافات ساختگی آمده است. شاید این واقعیات نتواند چشمان شیفتگان قدرت طلب را باز کند اما کسانیکه شرایط را برای سلطه گران فراهم می آورند چطور؟؟

یک سند هولناک دیگر از رژیم بلشویکی به تاریخ36 ژوئیه 1937 توسط نیکلای یژوف رئیس وقت کا. و. د.(مدیریت چکا) بعنوان فرمان 00447 صادر میشود…..”عناصر ضد شورویبه دو دسته تقسیم میشوند،دشمن ترین ها، اعدام بدون تشریفات و دسته دوم کمتر فعال، اما باز دشمندر اردوگاه های کار اجباری به مدت هشت تا ده سال زندانی میشوند. فرمان تصریح می کرد که رسیدگی باید با روشی ساده و پر شتابانجام گیرد….استالین شخصا برای اعدام ها دستوراتی صادر می کرد. به چکای آذربایجان دستور داده شد 1500 نفر را تیرباران کنند و3750 نفر را به اردوگاه کارِ اجباری بفرستند. منطقه سیبری 5000 نفر تیرباران و12000 نفر کار اجباری. در ایالت مسکو 5000 نفر تیرباران و 30000 (سی هزار) نفرکار اجباری ودر چهار ماه اول جمعا 76000 نفر تیرباران و 19115000 (تقریبا دو میلیون) زندان کار اجباری، بعد یک تصویبنامه به کلی سری توسط شورای کمیسر خلق برای 75 میلیون روبل هزینه عملیاتص92

برای سری دوم کمیسرهای ایالت ها با شور و شوق بیشتری تقاضای بیشتری در اعدام ها می کردند تا از اینطریق چاکر منشی و سر سپردگی خود را به دستگاه قدرتی استالین نشان دهند بطور نمونه ایالت اومسک تلگرام داده و برای تیرباران در خواست افزایش سهمیه به8000 نفر را داده و منتظردستورند. ضمیمه این تلگرام ها با دستخط خود استالین استرفیق یژوف: با افزایش سهمیه به 8000 نفر موافقت میشود. ژ. استالینده ها و صدها تلگرام و مجوز کتبی برای افزایش سهمیه ها وجود داشت. پیشنهاد ایالت اورنبورگ 3500 نفر برای اعدام آمده در حالیکه سهمیه برنامه ریزی قبلی آنها 1500 نفر بود. ایالت داغستان سهمیه 500 نفر را به 1200 نفر افزایش داده است . تنها در عملیات دو ماه اول تعداد قربانیان به سه یا چهار برابر فهرست اولیه افزایش یافت و به حدود 250000 (دویست و پنجاه هزار) نفر رسید. چکا تازه اشتهایش باز شده بود و خون بیشتری میخواستند…. وقتی این ها را به خوات شکنجه گر نشان داده بودم او همان ضرب المثل روس را تکرار می کرد وقتی هیزم میشکنی، خرده ریزها پرواز میکنندص94

دمیتری هم منابع زیادی از خشونت و بیرحمی در ارودوگاه های کار را در اختیار ما قرار میدهد که چگونه سعی میشد برای ساختن دیوانسالاری قدرت تا میتوانند بیشتر از مردم ناراضی برای بهره کشی اجباری دستگیر کنند حتی بسیاری قبل از رسیدن به زندانِ کارِ اجباری جان میدادند و اگر کم کاری و اعتراضی نشان میدادند، تیرباران میشدند.

در 12 آوریل1946، کروگلوف، وزیر داخله، گزارش مفصلی از حوادث ماه مارس را ارسال کرد. گزارش حاکی از آن بود که در مناطق غربی اوکراین، 8360 پارتیزان کشته و یا دستگیر شده اند. در لیتوانی 145 پارتیزان کشته و 1500 نفر دستگیر شدند.ص815

از نظر استالین تمرکز شدید در جهت تقویت علوم و صنایع سنگین شدیداً تاکید میشد. تنها در سال 1949 ساکنین اردوگاه های ویژه (متخصصین) به 180 هزار نفر می رسید و وزیر کشور تقاضا کرد که ظرفیت این زندانیان ویژه به ربع میلیون نفر افزایش یابد با وجود این بریا مرتبا به استالین میگفت که ما نمیتوانیم تمام نیاز رشد صنایع کشور را از طریق بازداشتگاه های رده خاص تامین کنیم( ص835 ). حتی در آزمایشگاه های زندان ها و ارودوگاه شاراشکاس، دانشمندان ویژه ای مشغول تحقیقات بودند و اگر نتایج موفقیتشان فوری بود، استالین و بریا در دوره زندانی بودن آنها نرمش به خرج میدادند.

حال بهتر متوجه میشویم که اهداف این پیشروان و بزرگان سلطه مارکسیسم از اهمیت بیش از حد به طبقه کارگر کارخانه ای رباطی و صنعتی در یک سلسله مراتب کار متشکل کنترل شده تولیدی، به چه منظور بوده است. هر چه زندگی مردم به تولید انبوه کار و کالای زنجیره ای منضبط، وابسته تر باشد، تمرکز قدرت سلطه، راحت تر و سیستماتیزه تر قادر است که جامعه را در کنترل روند سلطه گری را داشته باشد. طبیعی ست زمانیکه میلیون ها نفر منتقد و معترض که در خط ایدئولوژیک بورژوازی کمونیسم نمی گنجند به بیگاری مجانی با اعمال شاقه وادار میشوند میتواند خود بهترین تهدید برای بقیه کارگران باشد و این اتفاقا برای سیستم سرمایه داری تضمین محکمتری ست که حتی به لشکر بیکاری پراکندۀ دردسرساز بعنوان نیروی فشار علیه اعتراض دیگر کارگران شاغل نیازی داشته باشد و این همان تاریخ بردگان در مدرن ترین شکلش است. بی جهت نبوده که جوانان جامعه علاقه ای نداشتند که آرزوهای شیرینشان در پادگان های کارخانه ای به رباط های منجمدی تبدیل شود. تنها در سال 1946 پلیس امنیتی ده هزار و پانصد وشست سه نفر از شاگردان مدارس آموزشی کارخانجات، بازرگانی و راه آهن را که فرار کرده بودند، دستگیر کرده بود. (ص795)

در سال 1949 بیش از نیم میلیون زن هنوز در اردوگاه ها و کلنی های تبعیدیان وجود داشتند مالنکوف پیشنهاد کرد که آنها میبایست در باره آزادی زنان و بچه های زیر 7سال فکری بکنند، آن هم برای اینکه هزینه نگهداری از بچه ها در اردوگاها سالانه سر به 166 میلیون روبل میزد( ص 803، دمیتری)

در سال 1946 زادمیدکو برای سرعت بخشیدن به ساخت تاسیسات نفت تقاضای50 هزار نفر از زندانیان سیاسی اردوگاه های کار اجباری در سیبری به اضافه سی هزار متر برزنت برای چادرها و 50 تن سیم خاردار را کرده بود. استالین انتظار داشت که هر هفته سرعت رشد صنایع کشوری به اوگزارش داده شود. زادمیدکو بعدها در مصاحبه با دمیتری گفت ما تلاش می کردیم با ارتش عظیم زندانیان ساختن سوسیالیسم را به پایان برسانیم هر چند حالا فکر میکنم این عمل بسیار وحشیانه ای بود( ص815-819 ).

اردوگاه های کار اجباری از سال های 1937 با شروع جدید تصفیه حزبی توسط تیم استالین به شدت رونق یافت هرکس که تیرباران نمیشد به اردوگاه ها فرستاده میشد. در منطقه آگول سیبری که از باطلاق ها جنگلی پوشیده شده بود اردوگاه های جدیدی برپا شدکه گورهای دست جمعی فراوانی در اطرافش داشت. دمیتری مینویسد آرشیوها سرشار از نامه هایی است در شرح درماندگی و التماس برای کمکیک نامه از زندانیان بخش 14 ن. کا. و. د. (چکا) اردوگاه شماره 283 از معدن زغال سنگ شماره 26 نوشته شده است: وضع زندانیان اینجا مشقت بار است. تفتیش عقاید قرون وسطا در مقایسه با وضع فعلی، بهشت به نظر خواهد آمد انواع زندانی ها با هم در یک جا حبس شده اند. هیچکس نمیداند دوران محکومیتش چقدر است که این بدتر از اعدام است. ما را دائما کتک میزنند. لباس هایمان پر از شپش است. آنها اغلب خوراک موش به ما میدهند. کلم ها را در ماشین علوفه که مدفوع اسب داخلش بوده، خرد میکنند و…….(.ص864)

آلبتس مینویسد خطر ناکترین بخش گروه پلیسی سازمان چکا به کارکنان در سایه معروفند که به سه دسته اصلی تقسیم میشوند و من خلاصه ای از این بخش کتاب او را در اینجا می آورم: گروه اول که به ذخیرۀ فعال شناخته میشوند شامل آن دسته از افسران کا.گ.ب. هستند که کار زیر زمینی میکنند و وانمود میکنند که مشاغل گوناگونی دارند و

دسته دوم که افراد قابل اعتماد نامیده میشوند، بسیاریچیده عمل میکند و هیچ وابستگی مالی و ارتباطی را با چکا نشان نمیدهند و ماموریت ها را به تنهایی انجام میدهندمثلاً طرز فکر نویسنده ها، کارگردانان، روزنامه نویسها و

سومین و خطرناک ترین دسته کارکنان در سایه کا.گ.ب خبرچینها یا دستیاران مخفی هستند (که نام درون سازمانی آنهاست). دربیرون سازمان ، مردم معمولا آنهارا استوکاچی stukachi مینامند. (از فعل stukat به معنی ضربه زدن مثلاً به در) . این واژه با لحنی ادا می شود که به وضوح نشان میدهد، که عموم مردم این خبرچینها را به هیچ وجه دستیار و کمک یار نمی شناسند.

خبرچینی یکی از کهنه ترین حرفه های دنیاست و به هیچ وجه اختراع و ابداع شوروی نیست . اما در اینجا نقش بسیار با اهمیتی پیدا کرده است. دستیاران، رکن حیاتی پلیس مخفی تزار بودند و مشخصه بارز آنها مبارزه با بلشویکها بود. پس از آنکه بلشویکها به قدرت رسیدند، جاسوسی نظام تزاری را به خدمت گرفتند اما در مقیاسی بسیارگسترده تر از آن که می توانست حتی به تصور پلیس مخفی تزاری درآید.

در اجلاس کمیته مرکزی در 1920 ، بلشویکها دستورالعملی را به تصویب رساندند که تمام اعضای حزب را که در ارتش کار می کردند موظف می کرد خبرچینی کنند. کمیته همچنین فرمان داد که این وظیفه باید شامل حال کمونیستهایی که در حمل و نقل مشغول کارند بشود

بلشویکها در 1921 تور خود را گسترده کردند. طی یادداشتی به افسران محلی چکا توصیه شد به تاسیس شبکه ای از خبرچینها در کارگاه ها، کارخانه ها، مراکز ایالتی، کشتزارهای دولتی، تعاونی ها، مراکز بهره برداری از درختان جنگلی، ندامتگاه ها و دهکده ها اقدام کنند. به افسران دستور داده شد برای خبرچینها و جمع آوری اطلاعا ت برنامه ریزی کنند و از آنها اکیدا خواسته شد با دقت کامل، تمام اصول توطئه گری را رعایت کنند…(ص66-81 ).

شلپین در سه سالی که ریاست کا.گ.ب.(چکا) را به عهده داشت (1959-1961) ظاهراً تلاش زیادی کرد تا افراد تحصیلکرده را که در موسسات تحقیقاتی علمی و دانشگاهی کار کرده بودند را، جذب کند(ص186).

شلپسین در سال 1961 به سمت دبیر کمیته مرکزی انتقال یافت . سه سال بعد یعنی در سال 1964، در میان عزل کنندگان خورشچف نقش کلیدی داشت. در این کودتای کاخ نشینان ولادیمیر سمیچاستنی نقش رهبری را داشت . چکیست دیگری که او هم مدتی دبیر اول کمسومول بود و سپس شلپین او را به ریاست کا.گ.ب.(چکا) برگزید. تیراندازی به سوی کارگران در شهر نووچرکاسک در تابستان 1962 به جهان اعلام کرد که عصر باز شدن یخ های خورشچف به پایان رسیده است. تظاهر کنندگان در اعتراض به افزایش قیمت نان و شیر گردآمده و خواهان افزایش دستمزدهای خود بودند.

او می گوید که در عصر استالین چنین چیزی حتی قابل تصور هم نبود. اما همانطور که سند محرمانه زیر که اخیرا از بایگانی خارج شده نشان میدهد واکنش شدید رژیم با اصول آن کاملاً سازگار بود اصولیکه باز شدن یخ ها هیچ گونه تغییری در آن ایجاد نکره بود. دهها کارگر کشته و صدها نفر زخمی و عوامل تحریک تظاهرات به اعدام با جوخۀ آتش محکوم شدند.(ص187)

در اوت 1991 مردم مجسمه دزرژینسکی کمیسر عالی چکا لنینی را پایین کشیندند. در پایان اوت 1991 تمام ژنرالهای کریچکفباصطلاح هیئت مدیره کاگ باستعفانامه های خود را تسلیم کردند و….به رده اول کودتاگران در زندان استراحتگاه ملوانان پیوستند. اما بزودی مشاغل تازه ای به آنها سپرده شد.

مهم نیست چه کسی در راس قدرت است. یلتسین، چرنومیردین، یا کس دیگری که هنوز شنتاخته نیست. واقعیت غم انگیز این است که این کتاب تا هنگامیکه کا.گ.ب (چکا) نابود نشده، تازگی اش را از دست نخواهد داد.

تقریباً هر روز کسانی به من تلفن یا مراجعه می کنند و از من کمک می خواهند چرا که کا.گ.ب آنها را به ستوه آورده است. هر هفته نامه هایی با همان اظهارات مشابه دریافت میکنم. در اکثر این موارد مردم مستقیما از طرف کا.گ .ب.(چکا) آزار و اذیت نمی شوند بلکه ناراحتی آنها از ترسی است که پلیس مخفی در طول دهها سال در آن تزریق کرده و از نسلی به نسل بعد انتقال یافته است.

برخی از مردم مدعی اند که کا.گ . ب (چکا) دارد با اشعه آنها را از پا درمی آورد. و من توضیح میدهم که گرچه در این زمینه تحقیقاتی دارد صورت میگیرد (از سوی وزارت دفاع نه کا.گ.ب) تاکنون هیچ کس نتوانسته ضربات با فرکانس بالا را متوجه تک تک شهروندان کند. کسان دیگری هم هستند که دیوانه یا احمق نیستند، اما از فرستادن نامه مثلاً به یک بنیاد خیریه در خارج می ترسند و نگرانند که لوبیانکا (ستاد فرماندهی چکا) چنین چیزهایی را ردیابی کند. مردی کسی را مامور سیاه نامید و حالا فکر میکند که چکیستها به دنبال او هستند. راستش از فراوانی چنین نگرانی هایی در ماه های اخیر یکه خوردم. سعی میکنم به این افراد بگویم که چیزی نیست که از آن بترسند، باید بر ترسشان غلبه کنند خود این ترس خطرناک است چون به چکیستها قدرت اضافی می بخشد در حالیکه آنها در حال حاضر چنین قدرتی ندارند اما کسی به حرف من گوش نمیکند و هیچ کس مسئولیت این زندگی های در هم شکسته و این ذهنیت های بیشمار را به عهده نمی گیرد پس پیش خودم فکر میکنم خدای من این کشور چه بر سر شهروندانش آورده ؟

ائوتیموفیف، دگر اندیش برجسته و زندانی سیاسی سابق روس مینویسد: کا.گ.ب یک سازمان نیست که بتوان آنرا اصلاح یا بدتر از این کرد کا.گ.ب وضع و سلوک جامعه است، بیماری وجدان عمومیست. هنگامی جامعه شفا پیدا خواهد کرد که کا.گ.ب (پلیس چکا) از بین رفته باشد.(ص380 )



لن تستطيع أن تغسل دماء الشهداء عن يديك

مازن كم الماز

لا أدري ما الذي ينتجه الطغيان في وعي الطغاة ليكونوا هكذا , الغباء ؟ ازدراء البشر , المحكومين و المقهورين منهم ؟ الجنون ربما ؟ فهل يمكن لعاقل أن يظن أنه قادر على أن يغسل يديه الملطختين بدماء الضحايا بهذه السهولة ؟ أهذا جنون أم غباء أم استخفاف بالبشر أم ماذا ؟ لم يمهلنا بشار لنتدرج شيئا فشيئا حتى يبلغ درجة المجزرة , لقد بدأ بالمجزرة فورا , و ها هو اليوم يريد أن يتلوها بكذبة جديدة , بشار الذي كان يبدو قابلا للاحتمال رغم أنه كان وجها مفروضا علينا , لكن كان , حتى الأمس , يكتفي بسرقة عمرنا و تعبنا فقط , يضيف المزيد و المزيد من الآلام و المعاناة اليومية , لكن لسبب ما كان هذا يبدو مالوفا , عاديا أو معتادا , لا فرق , مكروها و غبيا و فظا , هذا صحيح , لكن لسبب ما كان من الممكن للإنسان البقاء على قيد الحياة , أن يستمر بطريقة أو بأخرى , لكن وجهك اليوم أقبح الوجوه , لم تبدو كما أنت في الواقع كما اليوم أبدا , إننا نراك اليوم عار من كل المكياج الذي استعملته منذ أن حكمتنا منذ 11 عاما , أنت اليوم مجرم بلا رتوش , بل قناع , قاتل , أيها القاتل أنت أقبح شيء اليوم على هذه الأرض … يتفق اليوم بشكل غريب النظام و بعض خصومه في إذكاء الغرائز الطائفية , كما يتفق النظامان السعودي و الإيراني في نفس الشيء , و كل قادة الطوائف المتوجين في لبنان و العراق أيضا , فكراهية الآخر ضرورية كي تبقى الحرية هي الغائب الأبرز , ليس فقط عن الممارسة بل عن الوعي أيضا , فالطائفية ضرورية جدا لبقاء السادة في هذا الشرق , لكن هذا يتغير … الناس , و أنا منهم , لا تريد استبدال طاغية من طائفة ما بطاغية من طائفة أخرى , و لا تريد استبدال ذل و قهر و ظلم و استعباد و استغلال من أقلية تزعم أنها تنتمي أو حتى تمثل طائفة ما بنخبة أخرى من طائفتها هي , في العراق اليوم يخرج الشيعة و السنة , الفقراء طبعا , ضد النظام الفاسد , الطائفي , و في لبنان يزداد عدد من يطالب بإسقاط النظام الطائفي , و في سوريا , لا يموت الناس في درعا أو يتظاهرون في كل مكان فقط في سبيل طاغية سني , أتفهم مشاعر بعض من عاش خارج سوريا , نشأ على ذكريات الأهل عن المواجهة الدامية في أواخر السبعينيات و أوائل الثمانينيات بين الإخوان و النظام , عن ذكريات منتقاة لأهلهم لا تعني إلا تأكيد كفر النظام و ربما الطائفة العلوية كلها برب أهل السنة , هكذا يمكن فقط تصور غول علوي يتربص بالفئة المقهورة , الحقيقة أن العلويين تاريخيا , و حتى اليوم , هم من أكثر السوريين تعرضا للقهر و التمييز , أنها عانت و تعاني الفقر , المدقع , و النظام بذكائه أو بغبائه حاول أن يتمسح بها , حاول أن يستدرجها لخدمته , لتكون , و لو جزئيا , الفصيل الصدامي في القوى المدافعة عن النظام , لكن هذا الفقر و ذلك التمييز لم يكونا قدرا من السماء بل نتيجة ممارسة الطبقات السائدة في مجتمعنا يومها و لمصلحة هذه القوى السائدة , كما أن الحال هو كذلك اليوم أيضا نتيجة سياسات الطبقة الحاكمة و لصالحها هي أساسا , يستطيع الفقهاء السنة و الشيعة أن يتخاصموا , هذا حقهم , و أن ينعت أحدهما الآخر بما يشاء , هذا حق كفلته لنا الطبيعة , طبيعتنا الإنسانية و طبيعتنا الفيزيائية في نفس الوقت , عندما منحتنا القدرة على التفكير و على النقد , هذه القدرة التي هي مصدر حريتنا , حرية كل منا دون استثناء , لكن هذا شيء و أن يتنافس آل سعود و ملالي طهران على الاستئثار بنفط الخليج شيء آخر , إذا كانوا يريدون الجنة و إذا كان كونهم سنة أو شيعة شيء ضروري لحصولهم على الحق ببلوغ الجنة فهذا أيضا حقهم , لكن ما دخل استئثارهم بنفط إيران و الخليج بالجنة في السماء ؟ ليتركوا النفط للناس العاديين في إيران و السعودية و ليتخاصموا على جنتهم كما يشاؤون , و ما دخل تلك الجنة أيضا بطائفة الطاغية الذي يحكم في سوريا أو أي مكان آخر ؟ و ما دخل الجنة بطائفة الذي سيحصل على حصة الأسد من ثروات لبنان و خيرات البلد , إذا كان القضية يتعلق الجنة فقط فليتركوا خيرات البلد للناس و ليتخاصموا هم على الجنة , نفط الخليج أو ثروات لبنان أو سوريا و الحق في استعبادا الناس دون الآخرين ليست , نظريا و ظاهريا على الأقل , داخلة في صلب الأديان السائدة كما تزعمون , فحلوا عنا بكل بساطة , اقتتلوا لكن لماذا تريدون أن يفنى الآلاف و الآلاف لتصبحوا أنتم من يتحكم بنفط الخليج أو بالحق في استعباد الملايين دون غيركم من الطغاة ؟ هنا أشياء بسيطة جدا , مسلمات بسيطة جدا , البحرين مثلا ليست سنية و لا شيعية , هي باختصار لأهلها و لو كانوا يهودا يا أخي , و لكل بحريني , اعتبارا من اصغر مواطن مثل ما لهذا الذي يسمي نفسه ملكا عليها , الذي يفترض أنه يملك من تراب و نفط البحرين مثله مثل البقية , أصغر طفل سوري يملك من هذا البلد نفس الذي يملكه بشار و رامي و شاليش و خدام و رفعت و غيرهم , بل إنه هذا الطفل و أهله الفقراء يملكون أكثر لأن الفقراء هم من يبني و ينتج بينما ينشغل هؤلاء الطفيليون بنهب ما ينتجه الآخرون , أنا أريد أن أكون حرا و أن تكون أيضا حرا , و أنا مستعد لأموت في سبيل ذلك , في سبيل حريتي و حريتك , لكني لن أقبل يوما بأية طاغية يسلبني صوتي و حياتي و لقمة عيشي و عيش أطفالي ايا تكن طائفته , و لست مستعدا لأمنع عقلي عن التفكير و عن انتقاد أي شيء في هذا العالم , أي فكر و أي مقدس مهما كانت عقوبة هذا التفكير و ذلك النقد , حتى لو كان ذلك يعني موتي , لن أقبل أن أكون اليوم و غدا عبدا , و لا أريد لك أن تكون عبدا , أو مقهورا أو مكبوتا أو مسلوب الإرادة و العقل , ما منحتني و منحتك إياه الطبيعة لا يمكن لأي طاغية أن يأخذه مني و منك و لا أن يرسم لنا حدودا وهمية لممارسته , تعال , تعالوا نمارس حريتنا , تعالوا نختار طريقنا إلى الجنة كما يريد كل منا لكن تعالوا نرفض أن نكون عبيدا بسبب وجود أو عدم وجود مثل هذه الجنة .. أنا أكاد أجزم أننا سنعيد التعرف على بعضنا البعض كبشر أحرار , في ساحة النضال لإسقاط نظام بشار المجرم , سنرى كم سنكون أجمل و أذكى عندما نكون أحرارا , الحرية هي جوهر الإنسان الفعلي , هكذا أفهم الإنسان , هكذا أراك و هكذا أصر على أن تراني , أخي السوري , لن أتنازل أبدا عن حريتي و حريتك كشرط لحياتنا اليوم و في الغد , كشرط أساسي , بل و وحيد لحياة تليق بالبشر , هذه الحياة التي لن تبدأ قبل أن يرحل هذا المجرم , عليه أن يتوقف عن أن يثير اشمئزازنا بصوره , بطلعته و بالزيف و الكذب الذي يمارسه إعلامه , ما كان مبتذلا في الأمس , ما كان تافها و غبيا في الأمس , هو اليوم مقزز , و في الغد مثير للحنق و للغضب , يجب أن نمحو صورته من حياتنا , بعد أن زال القناع و ظهر المجرم , الدموي , المجنون بدماء الفقراء كما بقوت يومهم , فإن أمام بشار الأسد اليوم القليل جدا من الخيارات ليس منها أن يغسل يديه من دماء الشهداء , ليبق إذا أراد , و إذا أراد فليرحل , لكن ليستعد لغضب الشعب , فما كان صحيحا في هذا الشرق قبل سقوط البوعزيزي و خالد سعيد هو اليوم مستحيل , من ظن أن بضعة عناصر مخابرات يمكنهم أن يلجموا آلاف المضطهدين اليوم فهو غبي , واهم , بل و معتوه , كما هو الحال بين إسرائيل و بين الفلسطينيين أو المحيط العربي , هذا هو بالضبط حال النظام مع الشعب , يمكن للفلسطينيين أن يتحملوا خسائر كبيرة و حتى مستمرة , بينما لا يملك طغاة تل أبيب أن يخسروا و لا معركة واحدة لأن هذه المعركة ستسجل نهايتهم فقط , كذلك الشعب يستطيع أن يتحمل الكثير من اللحظات الصعبة كتلك التي تجري اليوم في درعا , لكن هزيمة النظام الأولى ستكون الأخيرة , إن أيام غضب فاشلة لن تعني نهاية الثورة أو المقاومة , فأحدها , كما جرى في مصر و تونس و ليبيا و اليمن و غيرها , سيكون يوم غضب عارم , يومها سنحتفل في دمشق و درعا و كل ميدان و شارع , كل مسجد و كنيسة , كل مدرسة و جامعة , كل بيوت الفقراء و المضطهدين بيوم الحرية , كم هو قريب ذلك اليوم , كم أنت قريبة و حميمة و رائعة أيتها الحرية , كم أنت قبيح و تافه و مجرم أيها النظام و كم أنت رائعون أيها الثوار ……..

 

 

بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/19

م_ع آوریل 2009

حقایق تلخ تاریخ

ما امروزه با توجه به چنین واقعیات تلخ اسفناک و غم انگیزی به قضاوت تاریخ برمیخیزیم و این به عهده هر نسلی است که چگونه از تجارب گذشته اش بیاموزد اما لازمه که جوانان حداقل شناختی از گذر تاریخ داشته باشند. اما کم هم نبودند کسانی که در بررسی شکست های جنبش توانستند راه های بهتر آزادی زیستی و عاشقی همسایگی را جستجو کنند به جای اینکه در کمال ترس و استیصال به ساختار سلطه و دیگر جناح های بورژوازی پناه برند و یا با غروری کاذب و تهی از اندیشه انتقادی در ایدئولوژی کور خاطرات نوستالجیک بت وارگی به خواب فرو روند. اما نسل های مبارز جدید همواره ساختار کهنه را به نقد میکشند و تحولات لازم دوران خویش را می آفرینند. برای آزادی زندگی کردن در وحله اول یک انتخاب وجدانی مسئولانه در ارتباط با حقایق زمانه است و نه اینکه بر پای عادات عزایِ جا ماندگی و درماندگی در تاریخ کلیشه ها، خیمه زنند.

آلباتس مینویسد لنین بنام کار، آزادی و حقیقت تمامی مرزهای اخلاقی را زیر پا گذاشته است زمانیکه او میگوید: ” در سیاست هیچ اخلاقی وجود ندارد، تنها مصلحت است که کاربُرد دارد“. زمانیکه در کتاب انقلاب و جوانان زالکایند که در مسکوسال 1924 برای جوانان ما منتشر شده، مینویسند” {تو نباید بکشی} فرمانی زاهدمآبانه است. پرولتاریا دقیقا با شیوه ای منفعت جویانه و از نقطه نظر طبقاتی با این فرمان برخورد میکند. کشتن شرورترین دشمن اصلاح ناپذیر انقلاب، قتلی که به شیوه ای سازمان یافته به وسیله یک مجمع طبقاتی و بدستور فرمانروایان طبقه، بنام رستگاری پرولتاریایی انجام شود، قتلی قانونی و اخلاقی است. ارزش های انتزاعی و متافیزیکی زندگی انسان برای پرولتاریا معنا ندارد. برای او تنها منافع انقلاب پرولتاریایی وجود دارد” (ص113 ).

حتی برخی از یاران معروف لنین در ابتدا تاب تحمل دیدن اینهمه دیکتاتوری را نداشتند گر چه به تدریج برای حفظ موقعیتشان به آن تن دادند. در نوامبر 1917 ماکسیم گورکی در روزنامه نوایا ژیزن نوشت: لنین و هواخواهانش پرولتاریا را مجبور کردند با نابودی آزادی موافقت کند، و بدین ترتیب قانونا به دشمنان دمکراسی اجازه دادند تا دهان دیگران را ببندند، و هر کسی را که با حکومت استبدادی لنین و تروتسکی موافقت نکند به تحمیل گرسنگی و کشتار دست جمعی تهدید کنند: این رهبران نوعی قدرت حکومتی استبدادی را توجیه میکنند که بهترین عناصر کشور، مدت های طولانی و بسختی علیه آن مبارزه کرده اند (ص836 دمیتری).

لنین در پایان عمرش از ترس اینکه کمیسرهای بلشویک بعد از مرگ او به جان هم بیفتند سعی میکند یارانش را نصیحت کند وآنها را به هم نزدیک کند. اما جنگ بر سر قدرت در شوروی از گونه ای دیگر بوده است که کوچکترین مرام اخلاقی در کشتن دیگری وجود نداشته است و این چیزی جزء درس های دیکتاتوری لنین برای دیگر کادر های حزبی نبوده است. اما لنین آنقدر باهوش بود که بفهمد که استالین قدرت را دیگر در چنگ خودش قبضه کرده است ولی زنده نماند که ببیند استالین چگونه براساس مصوبات حزبی خود لنین که سوسیالیست ها، آنارشیست ها و مخالفین اجتماعی را به عنوان ضد انقلاب، و خائن، اعدام می کرد، اکنون علیه تمام بلشویک ها به کار خواهد گرفت، و یکایک آنها در آینده به عنوان جاسوس اعدام خواهند شد. طبعا با چنین شبکه بیمارگونه دیوانسالاری قدرت یک غفلت کوچک باعث حذف فیزیکی و یا جایگاه ارگان قدرتی میشود. اما دمیتری میگوید لنین در پایان عمرش برای اینکه نفوذ چکا و سلطه رهبری حزب را کمتر کند چند بار پیشنهاد تصمیم گیری جمعی را مطرح کرد اما فایده ای نداشت.

سفارشات لنین به یارانش:

می­خواهم پاره ای از موضوعات را که به نظرم مهمتر از همه می آید با شما در میان بگذارم. افزایش تعداد اعضای کمیته مرکزی را به دهها نفر یا حتی یکصد نفر ، در راس این فهرست قرار می دهم . تصور می کنم که اگر حوادث به وفق مراد نگردد (و این احتمال را نمی توان منتفی دانست ) و این اصلاحات را انجام نداده باشیم ، کمیته مرکزی با خطراتی بزرک مواجه خواهد شد. من تصور میکنم که حزب حق دارد از طبقه کارگر پنجاه تا یکصد نفر را برای عضویت در کمیته مرکزی طلب کند، و می توان بدون کوشش مفرط آنها را به دست آورد.

این اصلاح برثبات حزب ما بسی خواهد افزود و پیکار آن را در میان دولتهای خصم که به نظر من در آینده نزدیک بسیار شدیدتر خواهد شد، تسهیل خواهد کرد. من فکر میکنم که چنین اصلاحی بر ثبات ما حزب ما هزار بار خواهد افزود.ص132

من در ذهن خود به ثبات چون حفاظی می نگرم که مانع بروز دو دسته گی در آینده تزدیک می شود و در اینجا پیشنهاد میکنم که به پاره ای از موضوعات که ماهیتی شخصی دارند نظری افکنید . تصور میکنم که از اعضای کمیته مرکزی کسانی مانند استالین و تروتسکی برای مسئله ثبات از این دیدگاه اهمیت اساسی دارند . به عقیدهمن روابط بین این دو نیمی کامل خطر انشعابی را تشکیل می دهد که اجتناب ناپذیر است و اتفاقاً با ازدیاد اعضای کمیته مرکزی به 50 یا 100 نفر می توان از آن اجتناب ورزید.ص133

این دو خصیصه دو رهبر برجسته در کمیته مرکزی فعلی ممکن است نادانسته و نا خواسته به ایجاد شکاف در حزب منجر شود. من به خصوصیات شخصی اعضای دیگر کمیته مرکزی نخواهم پرداخت فقط خواهم گفت که از حادثه اکتبر که کامنف و زینوویف هم در آن دخالت داشتند با وجود تصادفی نبودن آن نباید از لحاظ شخصی علیه آنها استفاده کرد ؛ همانطور که از غیر بولشویک بودن تروتسکی نباید علیه او بهره گرفت. از میان اعضای جوان کمیته مرکزی می خواهم چند کلمه ای درباره بوخارین و پیاتاکوف بگویم. در نظر من آنها برجسته ترین نیرو هستند(در بین جوانترین نیروها) و باید مسائل زیر را درباره آنها در نظر گرفت:

بخارین نه تنها یکی از باارزش ترین و مهم ترین نظریه پردازان حزب است ، بلکه به حق، محبوب سراسر حزب نیز به شمار می آید، اما جای بسی تردید است که بینش تئوریک او را بتوان کاملاً مارکسیستی انگاشت ، زیرا مایه ای از طرز تفکر مدرسه ای در او وجود دارد (من تصور می کنم که او هرگز دیالکتیک را مورد مطالعه و بررسی قرار نداده و هرگز آنرا درک نکرده است.)ص135

اما در مورد پیاتاکوف: او مردیست با اراده قوی و توانائی های چشمگیر . اما بیش از آن مجذوب جنبه اداری کار است که بشود در امور سیاسی جدی به او اعتماد کرد.ص136، دمیتری

جالبه که تمام مشاوران و خدمه ای که از لنین پرستاری می کردند به غیر از همسر لنین، همگی نامه های لنین را مخفیانه به چکا و استالین میرساندند با وجود اینکه لنین از اواسط 1922 تا ژانویه 1924 هنوز زنده بود اما عملا دارای قدرتی دیگر نبود. او عاجزانه به طور مکانیکی فکر می کرد شاید بهتره صد تا کارگر را وارد ستاد حزب کنیم تا اوضاع بهتر شود. منظور او ساختار مخوف دولتش بود. اما چه کسی باید آن ها را انتصاب می کرد؟ دفتر سیاسی که اکثریت زیر نظر استالین بودند، یا پلیس چکا و یا….؟آیا منظور لنین از کارگران انقلابی و معترضی بود که همگی اعدام و یا تبعید شده بودند؟ یا کارگران فیلتر شده که در کاخ کرملین نظافت و آشپزی می کردند؟ لنین خود یک دیکتاتور مطلق بود و حالا موقع مرگش نمیتوانست کسی را در چنین قدرتی باور کند که میتواند تصمیم های او را زیر نظر گیرد. کم و بیش این سرنوشت دیکتاتور هاست!

واژگان عاشقی و آزادی

برای اینکه موضوع سو استفاده شیادانه از واژگان انسانی و آزادیخواهی برایمان ملموس تر شود مجبوریم قبل از صحبت بر سر پراتیک و عمل انسانی بوم زیستی و انقلابی، اول درکمان را از مفاهیم پایه ای انسانی و آزادیخواهی روشن سازیم. اگر فردی بگوید که من با تمام وجودم به دلدداه و یا همسرم عشق میورزم و برای خواستها، عواطف، نیازها، تصمیم گیری ها، مشارکت ها، همفکری های او ارزش قایل هستم ولی در عمل مناسبات زندگی، همه این منش های ارتباطی انسانی زندگی را، زیر پا گذارد و حتی بی شرمانه وآشکارا دست به توهین و تنبیه روانی فیزیکی بزند این در واقع نقض تمام آن مفاهیم ادعایی است که او از آن صحبت میکند. این دیگر مهم نیست که او بر روی دوست داشتن دلداده اش تا چه حد اسرار ورزد زمانیکه وجودش مملو از خشم و کینه نسبت به ارزش های عاطفی انسانی است. ملاک باور و شناخت ما بر اساس بازی فریب دلسوزانه او نخواهد بود که مدام بگوید من برای خوشبختی خودش است که او را تهدید، کنترل و یا تنبیه روانی فیزیکی میکنم. در اینجا او ذره ای آزادی فکری، تصمیم گیری برای ابراز نظرات و احساسات همدلش قایل نیست. این رفتار ها از منشاء سادیستیک منطق منافع ساختار کنترل و سلطه مردانه جامعه بر میخیزد و در رفتاری خودمحورانه و خودخواهانه، ماهیتش را انعکاس میدهد و مطمئنن در دیگر عرصه های اجتماعی با تمامی تلاش هوشمندانه مخفی کارانه اش، باز به نوعی خودش را نشان میدهد. این موضوع در ارتباط با تمامی ایدئولوژی های کنترل گرایانه سیاسی، اقتصادی، فلسفی، عرفانی، اخلاقی وصادق است. عشق واقعی هرگز به دنبال تصاحب آزادی دیگری به نفع منافع مالی، فیزیکی، روانی، جنسی ، تفکری خودش نیست، بلکه فرایند تلاش برای تحقق بخشیدن آرزوهای بیکران هویت اجتماعی زیستی یکدیگر است که نشانگر حضور خوشبختی و رشد دوستی بین آنها ست. و اگر گاهی به دلایل بیشماری مسیر آروزهای آنها تغییر کند عشق و دوستی واقعی در هموار کردن انتخاب سفرشان در یافتن آزادی، هر چقدر هم سخت اما هر کدام بی دریغ برای خوشبختی دیگری فضای مناسب را فراهم خواهد دید تا عشق با کوله ای از خاطرات و تجربیات عاشقی در مسیری تازه و غنی تر گام بردارد. در مناسبات عاشقی، دوستی، حرکت های جمعی تفریحی، فرهنگی، اجتماعی و غیره در سطح جامعه (نه ساختار قدرت در بالا) اختلاف نظرها و سلیقه ها و نیازهای همه ما لزوما همواره در یک مسیر انرژی محرک هم فرم و هم جوش حرکت نمیکنند از این جهت هرگز نباید به تفاوت هایمان در زندگی اجتماعی به دیده منفی نگاه کنیم. زیرا زندگی طبیعت زیستی ما در فضا و زمان، دائما در سیری تحولی که مبتنی بر ویژگی های دورانی راز گونه زندگی طبیعی ست حرکت میکند. احساسات، کنجکاوی ها و نیازهای ما در سیالیت رنگینی از سفر زندگی همواره در ابعادی جدید و متفاوت باز در مسیر یکدیگر قرار میگیرند تا از حضور تجارب و خلاقیت های تازه تر یکدیگر بارور شویم. پس باید به زمان و فضای آزادی زندگی، مجال رقصیدن داد. از این جهت انرژی طبیعی آزاد زندگی به حالت یک غریزۀ زیستی در برابر شیوه ها، مکانیزم ها و مناسبات قالب بندی شده، ایدئولوژیکی، استانداردی، یک خطی، انضباطی، کنترل کننده و سلطه گر و غیره واکنش دفاعی و شورشی نشان میدهد. طبعا تسلیم نشدن و مقاومت در برابر چنین مجموعه ای از عناصر و مکانیزم های کنترل و سلطه، بیانگر سلامتی نفس و شخصیت استوار و دلسوز یک انسان آگاه ست. شاید در یک ظاهر کلی بتوان گفت که اگر تمایلات تسلیم طلبانه از منش خودآزاری باشد طبعا از ترس، ناآگاهی و کمبود اعتماد به نفس ریشه میگیرد و نهایتا بیانگر ضعف افراد در شناخت از ارزش ها و هویت های انسانی خودشان است که نتیجتا ارزشهای دیگری را غالبا بخاطر منفعت های کوچک و حقیرانه ای تباه میکنند. اما همین تسلیم طلبی میتواند از روی خصوصیات شخصیتی و روانی سادیسم و خلاء شدید عاطفی در باز تولید نورم مسلط ساختار قدرت هم باشد که بخواهدآگاهانه و خودخواهانه برای ارضاء تمایلات جاه طلبانه اش، شیوه های تاکتیکی خوش خدمتی به افراد با نفوذ سیاستمدار، سرمایه دار، کنترل گر و خود محور را بکار گیرد تا به تدریج تحت حمایت آن ها زمینه قدرت گیری بیشتر خودش را فراهم سازد. همان سیاست و منشی را که لنین در وحله اول با ورودش به تشکیلات پیشکسوتان انجام داد تا مهارت هایش را در توانایی انگیزه های رهبری و کنترل خروش های اجتماعی به مشتریان ساختار رقابتی سلطه نشان دهد و بعد هم به تدریج موقعیت قدرتی را در اختیار گرفت. در واقع لنین جایگاه خودش را در مسیر تبدیل شدن به یک جناح قدرتی از قبل ترسیم کرده بود و این چیزی نبود که قابل رویت نباشد. متاسفانه ضعف همبستگی افقی شورایی جنبشهای آزادیخواهی این فرصت را برای لنین فراهم ساخت تا مسیر رشد ناهنجارش را طی کند در جاییکه وجود لنین مملو از خشم به آزادی بود و انگیزه اش صرفاً در جدال برای کسب مالکیت قدرتی از رقیبان خویش به پیش میرفت تا هویت بیمارگونۀ خود بزرگ بینی و جاه طلبی اش را در بالای سر جامعه به اثپات رساند و از جنون حکومتگری با توجیه ضرورت امنیت گذار به سوسیالیسم و رفاه عمومی، به لذتی مستبدانه دست یازد. مدیران ایدئولوژی سلطه گری همگی بخوبی با امیال غریزی خوشبختی، آزادی، عشق وآشنایند اما آنها تنها واژگان زیست انسانی را بصورت اغوا کننده ای در مسیر نفس ناهنجار منافع ساختار کنترل فرموله، تئوریزه و عقلانی میکنند. از آنجا که جامعه زیستی دارای دینامیسم بسیار پویایی ست مدام از فرایند تجربه اندوزی ها به بررسی و بازنگری شرایط و امکانات موجود میپردازد و در برابر موانع بهزیستی به طورغریزی واکنش نشان میدهد و به راه حل های مناسب تری علیه تخرب گرایی دست می یازد. صرف حضور مردم و طبیعت زیستی در زیر سلطه دال بر پذیرش این وضعییت پیچیدۀ رنج دهنده نیست. گر چه همه ما به نوعی در درون انواع ارگان های ساختار کنترل و استثمار بمانند کارخانه های تولیدی کالایی، آموزشی، خدماتی، نظامی و کشوری دست و پا میزنیم، اما این تنها یک زندگی تاکتیکی آزار دهنده ناسالمی است که امیدهای آزادی را در ابعاد وسیعی از زندگی در دل اکثریتی از افراد جامعه جهانی زنده نگهمیدارد و وجدان های رهایی بخش جامعه را به کشف ایده ها و اعمال زیبنده تر سوق میدهد و زمینه فعالیت های متنوع زندگی بخش را فراهم میسازد. از این جهت ما امروزه از فرایند فعالیت تجربی دینامیک زندگی آزاد زیستی، قادریم فضا ها و مکانیزم های سالم ارتباط افقی و توری شکل را درک کنیم و رشد دهیم. این باعث میشود که به شکل گیری خصلت ها و افکار ناسالم سلطه و تسلیم از ابتدا زمینه رشد ندهیم و با همکاری آزاد داوطلبانه و مساوات جویانه، یکدیگر را در شکوفا شدن خلاقیت ها و مناسبات عاشقی آزادی یاری رسانیم و این مسئله در عرصه های هنر، ادبیات، موسیقی، زیست و برخی دیگر تجلی روشن تر و رهاتری دارد.

البيروقراطية الفاسدة والمدمرة

سامح سعيد عبود

 

 

عرف البشر الإدارة البيروقراطية فى الإنتاج والخدمات عبر التاريخ البشرى المكتوب، فقد كان هناك دائما أفراد وجماعات قد لا يملكون وسائل الإنتاج والثروة، ولكنهم يملكون من المعارف والمهارات التى لا تستغنى عنها الطبقات المالكة لممارسة استغلالها وتسلطها وهيمنتها، فاستخدمتهم تلك الطبقات سواء ملاك العبيد أو ملاك العقارات أو السادة الحكام و الإقطاعيين أو الرأسماليين مقابل أجور ومنافع و امتيازات مختلفة لمساعدتهم فى إدارة شئون الدولة المختلفة، أو إدارة وسائل الإنتاج والخدمات التى يملكونها، و جعلتهم يتقاسمون معها الفائض من الإنتاج الذى تستولى عليه تلك الطبقات، و من ثم فالأجور المرتفعة العينية والنقدية التى يحصل عليها البيروقراطيون شكلت دائما نسبة عالية جدا من مجمل الأجور.

 

 

 

الفترة الممتدة من نهاية القرن التاسع عشر إلى نهاية القرن العشرين، يمكن تسميتها بالقرن البيروقراطى الذهبى، و هى الفترة التاريخية التى شهدت توسع القطاع العام، و تضخم تدخل جهاز الدولة فى الإنتاج والخدمات والائتمان والتجارة، بدءا من المجتمعات البيروقراطية الحديثة التى عرفها الناس باسم الاشتراكية، و التى خلت تماما من علاقة الإنتاج الرأسمالية، و حتى المجتمعات الرأسمالية سواء المتقدمة أو المتخلفة، ففى تلك الفترة تضخم القطاع العام سواء أكان هذا لحد كبير أو لحد متوسط، إذ لم تخلو كل المجتمعات المحلية طوال تلك الفترة من هذا القطاع حتى ولو على نطاق محدود، وقد تجاورت في البلاد الرأسمالية كلتا العلاقتين الإنتاجيتين الرأسمالية و البيروقراطية، مع تفاوت فى درجة السيطرة من أحداهما على الأخرى فى كل بلد على حدة، كما شهدت تلك الفترة أيضا ظاهرة المؤسسات الرأسمالية الكبرى نفسها التى أتاحت للبيروقراطيين العاملين فيها التحكم فى تلك المؤسسات، وسمحت بتوسيع مدى مشاركتهم فى نهب فائض الإنتاج، منذ أن عرفت تلك المؤسسات الانفصال بين الملكية و الإدارة.
سياسة زيادة تدخل الدولة المباشر فى الإنتاج والخدمات، تلبى وتعبر عن مصلحة البيروقراطية الحكومية، التى تزداد قوتها الاجتماعية، و نفوذها الاجتماعى، و يزداد ما تحصل عليه من فائض الإنتاج فى شكل أجور مرتفعة، و امتيازات نقدية وعينية، كلما توسع القطاع العام، سواء بالتأميم أو الاستثمار الحكومى، وكلما توسعت الدولة فى تقديم الخدمات، كما أن فصل الملكية عن الإدارة فى المؤسسات الرأسمالية الكبيرة، تحول الرأسماليين لمجرد ملاك أسهم وسندات يحصلون فقط على أرباحها وفوائدها، ويقتصر نشاطهم على حضور اجتماعات الجمعيات العمومية لهذه المؤسسات لمناقشة الميزانية، و انتخاب مجالس إدارتها، و التصويت على القرارات بناء على مقدار ما يملكوه من أسهم، فى حين يتعاظم دور ونفوذ ومكاسب البيروقراطيين فى تلك المؤسسات حتى يتحول بعضهم إلى كبار ملاك أسهم، فضلا عن الأجور التى يتلقوها بناء على مناصبهم البيروقراطية داخل تلك المؤسسات.
ينبع الاستغلال فى علاقة الإنتاج البيروقراطية من أن كل صاحب سلطة إدارية، كلما كان قادرا على إصدار قرارات أو تعطيل تنفيذها، كلما كان قادرا على تحقيق مصالحه الشخصية، على حساب الآخرين المحكومين بسلطته، ومن موقعة فى السلطة الإدارية قادر على إجبار من هم دونه فى السلطة على فعل ما يريد، و التحديد السابق يكتسب أهميته فى التفريق بين العلاقات الإنتاجية المختلفة التى عرفتها البشرية، فقد كان أساس الاستغلال والقهر الاجتماعى فى بعضها كامن فى سيطرة البيروقراطيين إما على وسائل العنف المادى أو الرمزى أو على وسائل المعرفة، وليس ناتجا بالضرورة من تملكهم لوسائل الإنتاج على نحو فردى خاص.
إذا لم تمارس البيروقراطية استغلالا لعمل غيرها، و تميز أفرادها كأشخاص بالنزاهة والزهد ، فإن البيروقراطية ستظل تحتفظ بوضع هيمنة اجتماعية بحكم سيطرتها على القرارات الاقتصادية الهامة المتعلقة بالإنتاج والتصرف فى الفائض الاقتصادى، يجعل منها فئة أو طبقة متميزة عن بقية الطبقات الاجتماعية، والبيروقراطيون فى هذه الحالة غير الواقعية الخالية من الفساد واستغلال النفوذ والهيمنة، يعملون لصالح الطبقة ككل، فيتخذون من القرارات ما يدعم نفوذ هذه الطبقة على حساب المنتجين، و رغم نزاهتهم و زهدهم فإن أفرادها كل وفق موقعه فى الهرم البيروقراطى يشاركون الطبقة ككل فى نهب الفائض الاقتصادى من المنتجين حتى ولو لم يستولوا بشكل شخصى على بعضه لأنفسهم .
البيروقراطية تضفى أهمية زائفة على دورها الاجتماعى، وعلى ما تملكه من معارف وما تتخذه من قرارات، و ما تسنه من قوانين ولوائح، وما تضعه من خطط، وما تتخذه من تدابير، حيث ترى فى نفسها، ويراها البعض أيضا ضرورة اجتماعية، فالحياة فى مجتمع معقد كالمجتمع الحديث تحتاج بالفعل لمن يملكون الخبرة فى التنظيم والإدارة والتخطيط، وهى علوم لها أهلها المتخصصين فيها، وتلك حقيقة مؤكدة، وبناء عليها يتم ابعاد القرارات عن خيارات البشر العاديين و أهواءهم وجهلهم، وتحت هذه الحجة التى تبدو منطقية و واقعية و عملية، تسلب البيروقراطية حريات الخاضعين لها، و تمارس وصايتها العبثية عليهم، وتقتل فيهم القدرة على الإبداع والمبادرة، و ترسخ بسرية المعلومات و بعزلهم عن اتخاذ القرارات من جهلهم وسلبيتهم التى هى صناعتها بالأساس، فالخبرة والعلم والقدرة على تحمل المسئولية لا تأتى من الشهادات الأكاديمية، و لا المراتب الوظيفية، وإنما من الممارسة العملية نفسها التى يحرم منها هؤلاء العاديين من الناس، وفى ظل انتشار البيروقراطية الأخطبوطى الممتد على كل نشاط بشرى تترهل وتضعف، ومن هنا يتم إهدار الطاقات والقدرات والموارد الطبيعية الاجتماعية والبشرية، و تتم عرقلة تطوير قوى الإنتاج، و الاستفادة القصوى من الطاقة الإنتاجية، والأمر لا يحتاج لمزيد من البرهنة، فنظرة سريعة على انجازات البيروقراطية فى القرن الماضى فى شتى أرجاء العالم سواء فى المجتمعات البيروقراطية الحالية ككوريا الشمالية وفيتنام وكوبا، أو السابقة كالاتحاد السوفيتى، أو تلك التى مازال للبيروقراطية فيها اليد العليا كمصر و سوريا، وبمقارنتها بالمجتمعات التى لم تعرف سيطرتها المطلقة، سندرك الأوهام التى سيقت لنا حول ضرورتها و أهميتها وحكمتها.
التنظيم البيروقراطي الحديث لا يتسم بالكفاءة والعقلانية على عكس ما يشاع عنه، و ما يروج له، فهو يكثر من القوانين واللوائح والقرارات والخطط التى تتناقض أحيانا مع الضرورات العملية التى يفرضها الواقع، ومن ثم تتحول تلك القوانين والقرارات والخطط لمجرد كلام لا يمكن تنفيذه، أو قد يؤدى تطبيقه لكوارث اقتصادية واجتماعية، وذلك بسبب الصعوبة التي يجدها الرؤساء البيروقراطيون في تنفيذ أهدافهم، وفرض قيمهم على المستويات الأدنى منهم فى السلم الوظيفى، ولا سيما في الحالات التي تكون فيها تلك المستويات متمثلة بالفنيين المتخصصين، والبيروقراطية كجماعة غير قادرة على تحقيق مصلحة الجماعة كما ينبغى، وذلك بسبب العقلية الفردية للإداريين الأفراد الذين يسعون إلى تحسين مركزهم وثروتهم وسلطتهم الفردية إزاء أقرانهم من الجماعة البيروقراطية نفسها، ولو حساب المصلحة العامة ومصالح المؤسسات التى يديرونها، مما يفتح الباب على مصراعيه بينهم للمنافسات القذرة التى تعبر عن نفسها بالمؤامرات و الشللية والمحسوبية والإهمال و التسيب مما يضر بالصالح العام الذى تدعى البيروقراطية رعايته، و ذلك ليس بين أفراد البيروقراطية فقط، ولكن بين الهيئات البيروقراطية نفسها، فالوكالات الحكومية الأمريكية تهتم بتضخيم ميزانيتها إلى أبعد مدى على حساب خزانة الدولة، فى تناقض مع الصالح العام التى تدعى تمثيله” .
البيروقراطية هى القفص الحديدي الذي يكبر مع تطور المجتمع الحديث لدرجة تعيق تطور المجتمع، عندما تكون إمكانيات تطور المجتمع أكبر من قدرة القفص على استيعاب هذا التطور، وقد يصل الأمر لدرجة لا يتحملها الإنسان. وذلك عندما يصبح المرء ضحية “لروتين” الماكينة البيروقراطية.و بما أن المجتمع العصري لا يستطيع التحرك دون بيروقراطية، فإن الأشخاص المسيطرين على “المكاتب” يحصلون على سلطات واسعة قد يستخدمونها لمصالحهم الشخصية أو لتعطيل أو تأخير مصالح الناس” .
النظم البيروقراطية الحديثة الذى عرفها الناس فى القرن العشرين باسم الاشتراكية، تحولت فيها البيروقراطية نفسها من كونها مجرد فئة اجتماعية خادمة للرأسماليين والسادة الإقطاعيين، إلى طبقة سائدة، و قد مارست أشكالا مروعة من القهر والاستغلال والتضليل لكل من العمال والفلاحين الذين حولتهم جميعا لمجرد أقنان للدولة يعملون بالسخرة لديها، مقابل أجور كفلت لهم فقط الحد الأدنى الممكن من الحياة، وقد أهدرت تلك البيروقراطية من الموارد والطاقات بأكثر مما أهدر الرأسماليون من الموارد والطاقات، فقد وجهوا الإنتاج نحو خلق ترسانة هائلة من الأسلحة لم تستخدم قط كان يمكنها أن تدمر العالم أكثر من مرة، فى حين كان المواطنين العاديين محرومين من ضروريات الحياة، وهو ما تناولته دراسات وكتابات كثيرة لا داعى لتكرارها.
تتميز البيروقراطية بالفساد، إذ يرتكز هذا الفساد على وجود امتيازات للموظفين مقابل دورهم فى تنفيذ سياسة النظام. ومع استمرارهم فى الفساد تنمو ثرواتهم الخاصة، وتنمو لديهم المصالح الخاصة فى استثمار تلك الثروات رأسماليا، وينتصر فى النهاية الميل إلى تفكيك علاقة الإنتاج البيروقراطية التى أتاحت لهم الفرص فى تراكم الثروة الشخصية، و من هذه اللحظة يبدأ أصحاب الثروات الخاصة من البيروقراطيين فى التحول إلى رأسماليين أو الجمع بين المركز البيروقراطى و الملكية الرأسمالية، وعبر التاريخ البشرى كان تولى المركز البيروقراطى فى جهاز الدولة أو فى خدمة ملاك الثروة هو الطريق لتملك العبيد والأرض و رأسالمال ، وهو ما يفسر كيف تكونت رأسمالية عملاقة من قلب المجتمعات البيروقراطية التى عرفها الناس بالاشتراكية فى سنوات عقد التسعينات من القرن العشرين فى أوروبا الشرقية والصين. و كيف تحول فيها ساسة و بيروقراطيو الدولة والقطاع العام إلى رأسماليين مع عمليات الخصخصة، مع ملاحظة أن التحول من العلاقات البيروقراطية إلى العلاقات الرأسمالية فى كل تلك البلاد ارتبط جوهريا بالجريمة المنظمة سواء فى تراكم الأموال فى أيدى البيروقراطيين الفاسدين، أو فى الاستيلاء على المال العام، ومن هنا ندرك لماذا تتفكك سيطرة البيروقراطية سريعا فى مواجهة العلاقات الرأسمالية الأكثر تقدما وتطورا.
الفساد الإداري المتمثل فى عدم الكفاءة والترهل، عادة ما يعقبه الفساد المالي أى أن الاستغلال يعتمد على الثغرات القائمة فى التشريعات، والفجوات الواسعة ما بين التشريع والواقع، والتضارب الكامن داخل كل عناصر تلك الشبكة الهائلة من القوانين واللوائح والقرارات، و هذا الفساد الإدارى يشكل فى نفس الوقت غطاء للفساد المالي الذى يسمح للفاسدين بالهروب من المساءلة. فالبيروقراطية التي تدعي أحياناً الالتزام بحذافير النظام القائم فى خدمة مصالح الشعب هي التى تضع التعقيدات أمام أفراد الشعب لتحقيق مصالحها.. وفي ظل جهل المواطنين بدور الأجهزة الرقابية الإدارية والمالية، وفي ظل غياب دور للمواطنين لإبداء رأيهم تجاه الخدمات المقدمة لهم يرضخ المواطن للفساد الإداري والمالي ويقبله مقتنعاً بأنه لا جدوى من الاعتراض والرفض لأنه سيكون في النهاية هو الخاسر .
كان الإقطاع قديما يقتصر على الإقطاع الزراعي، غير انه مع ظهور النظم البيروقراطية، واتجاهها إلى تأميم الصناعة والصحافة والإعلام والثقافة، وتضخم البيروقراطية بناء على زيادة تدخل الدولة فى كل شئون المواطنين جماعات وأفراد، أن نشأ ما يمكن أن يسمى تجاوزا بالإقطاع الصناعى والخدمى والائتمانى. وفي هذا الإقطاع تؤمم المؤسسات، وتدعي النخبة الحاكمة أنها أصبحت مملوكة للشعب، في حين أنها تكون بحكم الواقع العملى مملوكة للحاكم نفسه، أو للنظام السياسي، أو للحزب الواحد؛ ثم يُعهد بها إلى مديرين محترفين. و يقال في ذلك إن التأميم هو عودة الثروة إلى الشعب مالكها الأصلي، لكن ذلك ملاعبة بالألفاظ ومداعبة للمشاعر، لان الشعب لم يملك هذه المؤسسات أصلا حتى يكون التأميم قد أعادها إليه، هذا فضلا عن انه من حق المالك الجديد، وهو الشعب فى تلك الحالة قانونا وشرعا أن يحصل على عوائد ملكيته، و أن يدير هذه الملكية أو يكلف من يشاء لإدارتها، لكن ذلك لم يحدث قط فى تلك النظم، وإنما تُرك الأمر لرئيس كل مؤسسة يتصرف في أموالها، وفي إدارتها، تصرف المالك في ملكه، فلا يرعى في ذلك شعبا أو فردا، ما دام انه يؤكد الولاء للنظام ورئيسه، يبرر ويسوغ، ويطبل ويزمر، وكان ذلك تطبيقا للقول الذي يسود في النظم الشمولية من أن الأولى هم أهل الثقة لا أهل الكفاية .
لو كان العمال السوفيت يشعرون أن القطاع العام ملكهم حقا، ما تركوه يذهب أدراج الرياح من بين أيديهم، بلا أدنى مقاومة، و ما سمحوا بتلك السهولة أن تضيع كل جهودهم البطولية وتضحياتهم الأسطورية، طوال خمسة وسبعين عاما، و التى بنت هذا الصرح الاقتصادي الهائل على خرائب الحربين العالميتين الأولى والثانية والحرب الأهلية، فضلا عن التخلف المريع الذى كانت عليه روسيا القيصرية قبل الثورة، ذلك لأن هؤلاء العمال برغم كل هذه الجهود التى كانوا يبذلونها كانوا يعيشون على الكفاف، وهو ما يفسر سلبيتهم إزاء رؤيتهم كل ما شيدوه يذهب لأيدى قلة من اللصوص بناء على قرارات كبار البيروقراطيين الذين سئموا الوضع القديم الذى أعاق رغبتهم فى استثمار ما حصلوه عليه من أموال ناتجة من جهود هؤلاء العمال وآبائهم طوال خمسة وسبعون عاما، ومن ناحية أخرى فإن القطاع العام المصرى يباع الآن بأرخص الأسعار للصوص مشابهين بناء على قرارات البيروقراطية المصرية التى لم تستند أبدا على رأى العمال الذين زعموا لهم ان هذا القطاع ملكا لهم، أما ما تبقى من هذا القطاع المسمى بقطاع الأعمال العام فى مصر، فيحصل رؤساء مجالس إدارة شركاته الذين تعينهم الدولة على 5% من صافى أرباح الشركات التى يديروها وفقا للقانون بالإضافة لرواتبهم وبدلاتهم وما يمكن أن ينهبوه منه بالفساد.
إذا كان الاستغلال البيروقراطى يقع فقط على العمال والبرجوازيون الصغار فى المجتمعات البيروقراطية الحديثة المسماة بالاشتراكية، إلا أننا نلاحظ أنه فى ظل هيمنة البيروقراطية الحكومية على الإنتاج والخدمات والائتمان مع وجود علاقات رأسمالية غير مهيمنة و ضعيفة مستندة على رضا كبار رجال الدولة، فإن ممارسة الاستغلال البيروقراطى تتسع لتشمل هؤلاء الرأسماليين أنفسهم، بشتى وسائل الفساد من الرشاوى إلى جمع الإتاوات والتبرعات الجبرية من الرأسماليين كبارهم وصغارهم، والبرجوازيون الصغار مقابل خدمتهم وحمايتهم فيما يشبه علاقات القنانة الاقطاعية، بدءا من مديرى البنوك الحكومية الذين يوفرون القروض للرأسماليين ويتساهلون فى تحصيلها، إلى الإتاوات والتبرعات الجبرية التى تدفع إلى كبار رجال الأمن الذين يوفرون لهم الحماية، وغيرها من الأمثلة، إلا أنه فى حالة هيمنة العلاقات الرأسمالية على العلاقات البيروقراطية، فإن الرأسماليون هم الذين يستغلون القطاع الحكومى التى تديره البيروقراطية الحكومية لصالحهم، فى نوع من تبادل المنفعة بين الرأسماليين والبيروقراطيين، فيحصل الرأسماليون على أموال البنوك العامة بلا ضمانات كافية، ويستخدموا أجهزة الأمن فى صراعهم مع العاملين لديهم.
بخلق ما يسمى بالقطاع العام، سواء بتأميم القطاع الخاص، أو بالاستثمار الحكومى فى الإنتاج والخدمات، حولت البيروقراطية طوال القرن العشرين، نسب ضخمة من العمال فى المجتمعات الرأسمالية أو كلها كما فى المجتمعات البيروقراطية التى عرفها الناس باسم الاشتراكية، إلى طبقة أخرى من أشباه الأقنان يطلق عليهم عمال و صغار موظفو الحكومة، وهذا التحويل هو بمثابة تدهور حقيقى فى وضع العمال الاجتماعى إلى ما هو أسوء منه، برغم ما قد يتميز به أشباه الأقنان هؤلاء على العمال الآخرين من استقرار وظيفى، وضمان اجتماعى، و مستوى معيشى أفضل، وأجور أعلى، و خدمات اجتماعية أوفر وأرخص، إلا أن هذا لا يمنع فى نفس الوقت أنهم أقل حرية و أقل إنتاجية و أكثر عبودية من العمال غير الحكوميين.
يتميز العمل، فى ظل علاقات الإنتاج الرأسمالية، بفروق جوهرية عن كافة أشكال العمل الأخرى(مثل عمل العبيد و الأقنان والمنتجين الأفراد)، وتتمثل هذه الفروق فى إزالة كافة القيود القانونية على حرية العامل فى تأجير قوة عمله، والتى تعد أحد الشروط الأولية لنشوء العمل المأجور، وهى جوهر علاقة الإنتاج الرأسمالية. فالعامل ينتمى إلى طبقة مجردة من الملكية، الأمر الذى يحد من حريته فى الاختيار لينحصر اختياره فى تأجير قوة عمله مقابل أجر. ويقدم هذا التمييز بين العمل المأجور، وسائر أنواع العمل الأخرى، الأساس للتعريف المجرد للطبقة العاملة، التى تضم المنتجين المباشرين، الذين لا يملكون إلا قوة عملهم، ويضطرون لبيعها فى سوق العمل، ويتعرضون لمختلف أشكال الاستغلال الطبقى .
يجب أن نميز للتدقيق بين أربع طبقات اجتماعية يجمعهم جميعا أنهم من المجردين من الملكية الخاصة، و من العاملين بأجر فى نفس الوقت، إلا أن مقدار ما يملكوه من سلطة، و ما يتمتعوا به من حرية، يفرق بينهم طبقيا واجتماعيا وسياسية وثقافيا، فهناك البيروقراطيون، وهناك العمال والموظفين لدى الدولة الذين لا يملكون سلطة اتخاذ القرار، والعمال لدى الرأسماليين، والعمال فى الإنتاج السلعى البسيط. وهناك بالطبع تشابهات واختلافات بين تلك الفئات مما لا يجعلهم متطابقين طبقيا واجتماعيا وسياسيا و وثقافيا، و قد شرحنا وضع البيروقرطى طبقيا، و يبقى أن نشرح الفرق بين وضع العامل لدى الرأسمالى، و وضع الموظف لدى الدولة، كما سوف نؤجل شرح وضع العامل فى الإنتاج السلعى البسيط فى الجزء التالى، فالعلاقة التقليدية بين العامل لدى الرأسمالى كبائع حر لقوة عمله و الرأسمالى كمشترى حر لتلك القوة، تتيح إمكانية المساومة الجماعية بين الطرفين على شروط وظروف العمل، مما يرسخ تقاليد التضامن الجماعى للعمال فى مواجهة أصحاب العمل كسبيل وحيد من أجل تحسين شروط وظروف العمل، و الذى لا يتحقق إلا فى ظل حرية النضال النقابى و الاقتصادى للعمال، أما وضع العامل لدى الدولة فى مواجهة الدولة كصاحب عمل فهو وضع الإذعان من القن لشروط سيده، و التى تقوم على القبول بكل شروط وظروف العمل التى تفرضها الدولة عليه، وبرغم الإمكانية النظرية للتمرد على هذا الوضع، بحرية الهجرة أو حرية ترك الوظيفة الحكومية، إلا أن مميزات الوظيفة الحكومية المضمونة والمستقرة تربطه بها وتخضعه لشروطها قسريا.
أجر الموظف لدى الدولة لا علاقة فعليا بينه و بين ما ينتجه من سلع أو يقدمه من خدمة، فهذا الأجر هو أقرب للجراية التى يحصل عليها الجندى فى الجيش، هو ثمن لخضوعه للدولة، ولشروط العمل التى تحددها له، والذى ما عليه إلا أن يخضع لها ليحصل عليه، أما أجر العامل لدى الرأسمالى فهو جزء من القيمة التى ينتجها، بالرغم من أن كلا من العاملين بأجر سواء الموظف لدى الدولة أو العامل لدى الرأسمالى يعانيان من عبودية العمل المأجور، ومن الاستغلال والقهر، و ينتميان عموما للطبقات العاملة، إلا أن وضع العامل لدى الرأسمالى أفضل نسبيا من وضع الموظف لدى الدولة اجتماعيا، حيث أنه قادر فى ظل ظروف معينة على المساومة مع صاحب العمل على شروط عمله وأجره، فى حين أن الموظف لدى الدولة مضطر للرضوخ لصاحب العمل..و جدير بالذكر أن ضعف فرص المساومة الجماعية لدى الموظفين والعمال فى مواجهة الدولة، يرسخ أساليب الحل الفردى بين هؤلاء العاملين لتحسين شروط حياتهم وعملهم، ويضعف من تقاليد التضامن العمالى فيما بينهم.
تزدهر بين العاملين لدى الدولة العديد من صور الفساد والانحطاط، يمكنا أن نرصد منها، تملق و إرضاء من هم أسفل لمن هم أعلى فى هرم السلطة الإدارية للحصول على امتيازات مادية ومعنوية على حساب الزملاء، أو خوفا من ضياع الوظيفة الحكومية المضمونة والمستقرة بالمقارنة بالعمل غير المضمون والمستقر فى علاقة الإنتاج الرأسمالية، والتنافس مع زملاء العمل على إرضاء المستويات الأعلى فى الإدارة، وبدلا من النضال الجماعى من أجل تحسين شروط وظروف العمل، فإن الموظف الحكومى قد يلجأ أحيانا لتحسين دخله الفردى، بالرشاوى وفرض الإتاوات والاختلاسات والعمولات وغيرها من وسائل الكسب غير القانونى إذا اتيحت له الفرصة، أو بالتكالب على الحوافز و المكافئات والترقيات، كما قد يلجأ لتحسين دخله بالعمل فى أكثر من جهة فى نفس الوقت، و ممارسة أعمال التجارة والسمسرة فى محل العمل وبين زملاءه الذين يتحولون لزبائنه، والانخراط فى شتى أشكال الاقتصاد السرى، كما يتاح للمهنيين والحرفيين منهم الجمع بين الوظيفة الحكومية و ممارسة الحرفة أو المهنة على نحو حر، سواء أكان ذلك فى غير أوقات العمل الرسمية أو أثناءها، وهى فرص لا تتوافر إلا للموظفين لدى الدولة بناء على عوامل شتى تساعد على ذلك منها البطالة المقنعة التى تخلقها البيروقراطية الحكومية كنوع من الرشوة الاجتماعية والإفساد للطبقة العاملة، والتى لا تطلب أحيانا من عامليها إلا اثبات حضورهم لمحل العمل وانصرافهم منه، كما تخلق وظائف لا ضرورة لها تسكن عليها عاملين لا يمارسون أى نشاط فعلى أو ضرورى فى إنتاج السلع أو تقديم الخدمة، أو تعيين عدد من العاملين ليؤدوا عمل يمكن أن يؤديه عامل واحد، و وتضخم عدد هؤلاء بالنسبة لعدد من يمارسون النشاط الإنتاجى والخدمى فعلا، مما يساعد العامل على عدم العمل سواء طوال ساعات العمل الرسمية أو كل أيام العمل الرسمية.
ينخرط العاملين لدى الدولة أفرادا وجماعات، لتحسين شروط وظروف عملهم، فى النضال القانونى، بحثا عما تمنحه لهم تلال اللوائح والقوانين التى تنظم علاقتهم بالدولة كصاحب عمل من حقوق، و التى تشرعها الدولة بالانفصال عنهم، ويصبح من السهل على العاملين لدى الدولة بل والمرغوب فيه اللجوء لرفع القضايا أمام المحاكم، وتقديم الالتماسات لجهات الإدارة، ورفع التظلمات والطعون فى القرارات الإدارية المختلفة، كطريق للحصول على تلك الحقوق، ومن ثم يترسخ فى أوساطهم الاحترام الهائل للشرعية والقوانين و اللوائح، و الإجلال لكل مؤسسات العدالة من تشريع وقضاء وتنفيذ، و انتظار ما قد تمنحه لهم الأجهزة الحكومية وجهات الإدارة من زيادات فى الأجور والعلاوات والترقيات والبدلات والحوافز والمكافئات، و انتظار قرارات الإدارة العليا لتحسين ظروف العمل و شروطه، والمؤكد أن الاعتياد على كل من النضال القانونى، و الاعتياد على الانتظار السلبى لبر و إحسان كبار المسئولين الإداريين، أو المساومة الجماعية معهم داخل نفس إطار الشرعية الذى يضعه هؤلاء المسئولين فى شكل عقد إذعان، يضعف من نضالية العاملين لدى الدولة و يشوه وعيهم الاجتماعى، ويضع سقفا لا يمكنهم تخطيه لتحقيق مطالبهم.
فرص العاملين لدى الدولة فى مواجهة الإدارة أضعف من التى يتمتع بها العمال لدى الرأسماليين فى علاقة الإنتاج الرأسمالية. إلا أن هذه الوضعية لا تقضى على إمكانية التضامن الجماعى بين العاملين لدى الدولة، و لا تقضى على إمكانية النضال النقابى و الاقتصادى فى أوساطهم، وإن كانت تضعفها و تشوهها فحسب. فقد شهدت تلك القطاعات وعبر تاريخ الطبقة العاملة فى كل مكان، الكثير من أشكال النضال الجماعي، إلا أن ما يضعف تلك الأشكال هو سيف البيروقراطية الجبار القادر على اتخاذ شتى القرارات الإدارية لترويض العاملين لدى الدولة بالمنح والمنع، و الثواب و العقاب، والقادر دائما على نقل القيادات العمالية من مواقع المواجهة الساخنة لجهات عمل أخرى بعيدة عن مواقع اشتعال الصراع، بل و فصلها إن أمكن، فساحة المعركة دائما بين موظفى الحكومة و الإدارة محصورة فى حدود الشرعية القانونية، و محكومة بسلطة الدولة كلية الجبروت، التى لا يملك عامليها سوى الإذعان لها، ولا يمكن أن يتجاوزوها للمساومة الجماعية، تلك الممكنة فقط فى حدود حرية التعاقد بين العمل و رأس المال.
يصل العمال فى علاقة الإنتاج الرأسمالية بسهولة لحقيقة الاستغلال الرأسمالى، ذلك لأن هؤلاء العمال يلمسون ما ينتجوه بأنفسهم من قيمة مضافة، و ما يحصلون عليه من أجور، بحسابهم للفرق بين قيمة رأسمال المستثمر بما فيه أجورهم، و قيمة السلع المنتجة التى تشكل القيمة المضافة، وكيف ينقسم هذا الفرق أو القيمة المضافة بينهم كأجر و بين صاحب العمل كربح، أما العاملين لدى الدولة، فيتعاملون مع صاحب عمل هو الدولة، بكل ما لها من موارد متشعبة المصادر، وطرق إنفاق متنوعة، تدرج فى ميزانية عامة، لا تدرس ولا تناقش إلا فى مستويات الحكم العليا، كما أن الدولة وليس غيرها هى من تحدد ثمن السلع والخدمات التى تنتجها أو تقدمها بصرف النظر عن الطلب عليها أو المعروض منها، بعيدا عن قواعد السوق، و بعيدا عن قواعد العرض والطلب، وبعيدا عن القواعد الرأسمالية الساعية لتحقيق أعلى معدل ربح، نظرا لوضع القطاع الحكومى الاحتكارى فى السوق القومى إن وجد هذا السوق، فالدولة هى التى تحدد بنفسها ما يمكن أن تتحمله من خسائر فى قطاعات خدمية كالتعليم والعلاج والنقل و المواصلات مثلا، و ما تريد أن تحققه من مكاسب فى قطاعات إنتاجية كالصناعة والزراعة والطاقة على سبيل المثال، هذا لو افترضنا فيها التخطيط الرشيد، و هى و ليس غيرها من يحدد هياكل ولوائح الأجور والدرجات الوظيفية التى تسكن عليها موظفيها و ترقيات هؤلاء الموظفين، من خلال الموازنة العامة للدولة، و من ثم فأنه يصبح من الصعب إدراك الموظفين لحجم ما يضيفوه من قيمة مضافة على الرأسمال المستثمر، و من الصعب إدراكهم للكيفية التى تنقسم بها القيمة المضافة.
الهوامش
د.إبراهيم حسن العيسوى،نحو خريطة طبقية لمصر الإشكالات النظرية والاقتراب المنهجى من الواقع الطبقى المركز القومى للبحوث الاجتماعية والجنائية،القاهرة،1989

http://www.arabicwata.org/Arabic/The_WATA_Library/
The_Term_for_the_Day/Terms_Archives/2004/february/29.html
http://www.vob.org/arabic/lessons/lesson16.htm
http://www.alwatan.com.sa/daily/2005-01-02/writers/writers06.htm

http://www.metransparent.com/texts/Ashmawi_feodoral_press_in_egypt.htm

ـ حسنين كشك،عمال الزراعة فى مصر(1953ـ 1995) الأوضاع الاقتصادية والاجتماعية للعمال الزراعيين الأجراء
مركز المحروسة للبحوث والتدريب والنشر،الطبعة الأولى يناير 1996،القاهرة.

بحران ساختار سلطه در تاریخ معاصر جنبش-های افقی و آنارشیک و جایگاه اسلاوی ژیژک/18

م_ع آوریل 2009

پروژه انضباطی دیکتاتوری لنین از طریق قتل عام ها

آلباتس میگوید، لنین، در این یادداشت تاریخی می نویسد:

“رفیق فیادورف: در نیژنی گاردهای سفید آشکارا درصدد تدارک یک شورش هستند. ما باید به هر کاری دست بزنیم ، یک هیئت سه نفره دیکتاتوری ایجاد کنیم ، دست به ترور گروهی بزنیم ، صدها فاحشه ای را که سربازان ما را مست میکنند رسوا و تیرباران کنیم، مقامات سابق را اعدام کنیم و از این قبیل کارها . لحظه ای را نباید از دست داد. ما باید در همه جا دست به عمل بزنیم . بازرسی های همگانی ، هرکس که اسلحه داشت تیرباران کنید. نگهبانهای انبارها را عوض کنید و افراد قابل اعتماد را بگذارید.” او تلگرام فرستاد که: ” تمام توطئه گران و کسانی را که دو طرفه کار میکنند بدون هیچ سوالی ، تیرباران کنید و به هیچ نوار سرخ ابلهانه ای مجال ندهید.” نامه هایی برای جبهه فرستاد با این فرمان:

 

” برای ما بسیار مهم است که به زندگی یودنیچ (ژنرال گارد سفید) پایان دهیم (بله، به زندگی او پایان دهیم – کارش را تمام کنیم.) اگر حمله شروع شده باشد، آیا نمی توانیم بیست هزار نفر دیگر از کارگران پترزبورگ به اضافه ده هزار بورژوا را بسیج کنیم ، تیر بار را پشت سر آنها قرار دهیم ، 200 نفر را با تیر بزنیم و فشار سنگینی به یودنیچ وارد کنیم؟ ”

یا با این فرمان : “با تمام وجود تلاش کنید دلالان و رشوه گیران آستراخان را بگیرید و تیرباران کنید . با این حرامزاده ها باید جوری رفتار کرد که مردم تا سالهای سال یادشان بماند.”(ص104 )

کتاب های زیادی به انگلیسی وجود دارد که جزئئات دلخراشی را در مورد نحوه اعدام روشنفکران و کارگران پتروگراد و مسکو توسط پلیس چکا همراه با ده ها عکس شرح داده است. 80 درصد کارگران پطروگراد به اختناق لنینی اعتراض می کردند و درصد کمی اساسا چکیست شده بودند و به عنوان جاسوس عمل می کردند. به هر حال من آگاهانه از نوشته های آنارشیست های معاصر در توصیف جنایات دولت لنین صرفنظر کرده ام تا عمدتا از زبان محققین و منتقدین داخل روسیه بشنویم.

خانم آلباتس ادامه میدهد: بله، مردم یادشان ماند، تا سالهای سال یادشان ماند و تا امروز هم فراموش نکرده اند . پایه های رژیم خودکامه، قانون خودکامه و عدالت خودکامه – و پایه ها ی اصول اخلاقی شوروی – چنین گذاشته شد. پس از قتل ام.اریتسکی ، رئیس چکای پتروگراد و سوء قصد به جان لنین، شورای کمیسرهای خلق در 5 سپتامبر 1918 مصوبه ای گذراند که ترور سرخ را رسماً برقرار می کرد. این نشانه برداشتن تمام محدودیت ها بود. روسیه در چهار- پنج سال بعد در خون خود غرق شد.(همان صحفه)

در این جا مسئله سیاست و شیوه ترور ترویکا که پایه ریزی اش به بریا نسبت داده شده بود (از کتاب خاطرات گورباچف، ترجمه فریدون دولتشاهی ص82) در واقع از ابتکار عمل رهبر او لنین بوده است که گورباچف موزیانه نمیخواست پای سیاست لنین را در قتل پدر بزرگش وسط بکشد.

بی دلیل نبود که بسیاری از مردم آزادیخواه پس از مشاهده این همه بیرحمی ها و پایمال شدن مبارزاتشان برای آزادی، آرزوی مرگ این دیکتاتور را در سر میپروراندند و خانم کاپلان یکی از آنها بود. در روز جمعه 30 اوت 1918، لنین در یک همایش کارگری در مسکو مشغول سخنرانی بود کاپلان تمام مدت به او گوش می کرد و زمانیکه لنین از تالار خارج شده بود که در ماشینش بنشیند خانم کاپلان او را صدا میزند و لنین به طرف او بر میگردد و چند تیر از تپانجه کمری شلیک میشود اما لنین جان سالم بدر میبرد. مامورین چکا کاپلان را دستگیر میکنند. او در باز جویی روی یک ورقه قصدش را از کشتن لنین چنین مینویسد:

نام من فانی کاپلان است …امروز من به لنین تیراندازی کردم . این کار را به اراده خودم کردم . به شما نخواهم گفت که تپانچه ام را از چه کسی گرفتم . هیچ جزئیاتی را برایتان نخواهم گفت…از مدتها پیش قصد کشتن لنین را داشتم …من او را خائن به انقلاب می دانم… مرا قبلا به جرم شرکت در ترور یکی از مقامات حکومت تزاری در کی یف ، به آکوتوی تبعید کردند. مدت یازده سال در اردوگاه اجباری کار کردم… پس از انقلاب از زندان آزاد شدم …طرفدار مجلس موسسان بودم و هستم . پدر و مادرم در ایالات متحده به سر می برند . آنان در سال 1911 به امریکا مهاجرت کردند . چهار برادر و دو خواهر دارم . همگی آنها کارگر هستند . در میهن خود تحصیل کردم. من به لنین تیراندازی کردم(ص335).

لنین شاید هرگز این حقیقت را نفهمید که هر آنچه را که این زن جسور به زبان آورد بیانگر همان آرزوهای آلکساندر اولیانوف برادر خودش بود که توسط تزار اعدام شد. خواندن دفاعیه آلکساندر در قصدش برای ترور تزار نشاندهنده این حقیقت است که لنین هرگز مفهوم مبارزه برادرش را برای آزادی درک نکرد زمانیکه در دادگاه اعلام کرد:

” من میخواستم به مردم تیره بخت روسیه کمک کنم. در یک نظام که حکومت هیچگونه آزادی بیان را اجازه نمیدهد و هر نوع تلاش برای روشن کردن ذهن مردم از راه های قانونی را سرکوب میکند، ترور تنها وسیله ای است که باقی میماند. از این رو هر فرد حساس به بی عدالتی باید به ترور دست یازد. ترور در واقع پاسخ ما به خشونت دولت است. تنها راهی است که از آن طریق، میتوان یک رژیم مستبد را ناگزیر کرد که به مردم آزادی دهد”. وقتی او در نیمکت متهمان نشست، مادرش که از نگرانی به مرز جنون رسیده از او میخواست که از تزار تقاضای عفو کند اما او اعلام کرد” هیچ مرگی شرافتمندانه تر از مرگ به خاطر سعادت مردم نیست” برخی که پوزش خواستند تزار در مجازاتشان تخفیف داد. اما خانم کاپلان بدون هیچ محاکمه ای و بخششی تیرباران شد و به آسمان پُر ستاره آلکساندرها، روزا ها و دانشیان ها پیوست.

ام.لاتسیس، رئیس چکای اوکراین، در نشریه ترور سرخ به تاریخ 1 نوامبر 1918، عهد کرد:” ما تمام آشغالها را از روسیه شوروی با جاروی آهنی بیرون می ریزیم.” و توصیه کرد: ” برای اینکه ببینید متهم علیه شوروی ها با اسلحه یا کلام قیام کرده یا نه، بی خود دنبال مدرک جرم نگردید. به جای آن از خودش بپرسید که به کدام طبقه تعلق دارد، سابقه اش ، تحصیلاتش و حرفه اش چیست؟ اینها سوالاتی است که سرنوشت متهم را معلوم میکند. این معنا و جوهر ترور سرخ است.” آلبتس ادامه میدهد:کمیته فوق العاده سراسری روسیه اختیارات نامحدودی داشت و به هیچ کس پاسخگو نبود. ماموران آن اجازه داشتند به میل و اراده خود اقدام به تحقیق، بازاشت و اعدام کنند. گروگانگیری یک شگرد تهاجمی اولیه بود: تنها به تلافی حمله تروریستی کس دیگری در جای دیگری، افراد بی گناه را – در خیابان ، در آپارتمانشان ، در ایستگاه قطار یا در تئاتر- می گرفتند و تیرباران می کردند.

نشریه چکا با عنوان “گزارش هفتگی مبارزه کمیته فوق العاده با ضد انقلاب و سفته بازی” شروع به انتشار فهرست اعدام شدگان کرد: در پاسخ به قتل رفیق اوریتسکی و سوء قصد به رفیق لنین، ترور سرخ در موارد زیر اجرا گردید: 3 خلبان توسط چکای منطقه سامسک، 38 بازرگان منطقه غرب توسط کمیته اسمولنسک-آلکساندر ناتالیا، یودوکیا، پاول و میخاییل روزلیاکف توسط چکای نورژف- 31 نفر(از جمله 5 نفر از خانواده شالایف و 4 نفر از خانواده وکف) توسط چکای پوشخانسکایا.( ص105،آلبتس، دولت در دولت)

خانم آلبتس ادامه میدهد:

انقلاب الزاما خشن است، همانطور که لنین میگوید:” انقلاب را با دستکشهای سفید به وجو د نمی آورند” انقلاب تنها زمانی ارزش دارد که بداند چطور از خودش دفاع کند”). و خشونت به ناچار کسانی را که آنرا به کار میگیرند فاسد میکند. میگویندکسی که یکبار مزه گوشت انسان را چشیده باشد، برای همیشه آدمخوار میشود. همین امر در مورد کسی صادق است که خون دیگری را ریخته باشد. کسی که از حریم اخلاق عبور کرد ویکبار مرتکب چنین کاری شد ، میتواند برای بار دوم ، سوم و دهم هم آنرا تکرا کند….پس آیا جای هیچگونه شگفتی است که این کشور و این مردم این جور راحت نسل کشی استالین را پذیرفتند و توجیه کردند؟(ص111 )

 

گزارش هفتگی(شماره 5، 29اکتبر 1918) گزارش داد: (به دستور کمیته فوق العاده پتروگراد ) پانصد گروگان تیرباران شدند. دشمنان طبقاتی –شاهزاده ها دوکها، نمایندگان رژیم سابق ، اعضای احزاب مخالف – به گروگان گرفته شده و تیرباران می شدند . چکای ایوانو – وزنسنسک گزارش داد: جمعاً 184 نفر از بارزترین نمایندگان بورژوازی و خائنان اجتماعی {اعضای حزب سوسیالیست انقلابی} دستگیر شدند. اعضای” طبقه خود ما” نیز معاف نبودند:

تنها در اردوگاه کار اجباری کوژوکف نزدیک مسکو، در سالهای 22-1921 ، 313 دهقان تامبف به عنوان گروگان نگهداری می شدند، از جمله کودکانی که سن آنها بین یک ماه تا شانزده سال بود.

در منطقه اورال یک قیام با خشونتی قرون وسطایی در هم شکسته شد. بنابر اطلاعات رسمی ، 10000 دهقان اعدام شدند. منابع غیر رسمی تعداد اعدام شدگان را بیش از 25000 نفر برآورد کردند . وقتی با کارگران و دهقانان صحبت میکنی به نظر باورنکردنی نمی رسد که بلشویکها در شرایطی که 99 درصد جمعیت با آنها مخالفند، توانستند پا بگیرند. تنها معنای آن می تواند این باشد که مردم از فرط خشونت و بی رحمی دچار ترس و وحشت شده اند.

اس. ملگانف که در آن هنگام در مسکو زندگی می کرد . می نویسد: اگر نگاهی به کارت فایلهای من بیاندازید می بینید که تلاش کرده ام که زمینه اجتماعی افراد اعدام شده را مشخص کنم . بنابر آمارهای مختصری که توانستم فراهم آورم ، طبقه بندی کاملاً ً تصادفی زیر به دست آمد:

روشنفکران 1286نفر

دهقانان 962نفر

کارگران معمولی 468نفر

ناشناخته ها 45نفر

عناصر مجرم 438نفر

مجرمان یقه سفید 187نفر

خدمتکاران 118نفر

سربازان و ملوانان 28نفر

بورژوازی 22نفر

کشیشان 19نفر

زنان را به خاطر شوهرانشان بازداشت می کردند ؛ و شوهران به خاطر خلاف همسرانشان . فرزندان را به خاطر خلاف والدینشان بازداشت می کردند؛ والدین را به خاطر خلاف فرزندانشان و همین طور همسایه ها را به خاطر همسایگانشان . خدمتکاران را به خاطر اربابانشان . دانش آموزی یک کمیسر را به قتل رساند به خاطر آن مادر، پدر و برادر او(برادر کوچکتر 15سال داشت) خانم معلمش( که یک آلمانی بود) و برادرزاده خانم معلم که 18ساله بود به قتل رسیدند . پس از آن خود دانش آموز را یافتند.ص106( توجه کنید که این لیست ملگانف از کشتار های هفتگی می باشد)

اینها همه درگزارشهای هفتگی روزنامه چکا ماه اکتبر 1918 آمده است.

در بخشی ازگزارش هفتگی چکا شماره 9 اینطور درج شده است: یک کشیش، یک مهندس، یک کارگر بیمارستان، یک بازرگان، یک کارخانه دار، سردبیر سابق یک روزنامه، یک چوب بر، یک نگبان سابق زندان، یک توپچی بازنشسته، رهبر یک شاخه محلی حزب اراده عمومی، دانشجویی که وانمود می کرد ملوان است همگی تیرباران شدند. و بعد شکلوفسکی مسئول نشریه چکا مینویسد:” اگر میخواستیم عملیات چکا را در چهارچوبی قانونی قرار دهیم دردسر آفرین میشد”(ص107).

در این جا موضوع عناصر مجرم بسیار گنگ طرح میشود، زیرا کسی که وابسته به بلشویک ها نبود و اگر اسلحه داشت و یا اموالی را دزدی و مصادره کرده بود مجرم می دانستند. طبعا تعداد واقعی کشتارها هرگز آشکار نمیشد.

لنین در 1918 گفت: موقعی که من فعالیتها ی چکا را بررسی میکنم و هنگامیکه انتقادات متعدد از آنرا می شنوم، به خودم میگویم همه این انتقادات، تُرّهات خرده بورژوازی است… ما این انتقادات را از طریق انتقاد از خود بی اثر می سازیم . مع ذالک موضوع مهم از نظر ما ، این حقیقت است که چکا دیکتاتوری پرولتاریا را به اجرا میگذارد و از این حیث از ارزش بسیار زیادی برخوردار است …این است کار و کسب چکا که خدمت به پرولتاریا در آن نهفته است .(ص338 شوب)

توجه کنید که لنین دراینجا عبارت “انتقاد از خود” را پیش میکشد موضوعی ای که در چشم فعالین چپ از جایگاه با ارزش سازندگی شخصیتی افراد در جنبش مبارزاتی به خصوص در ایران بین چپ های واقعی مطرح بود و لنین، دیکتاتور بزرگ این موضوع را در اجرای قصابی و قتل عام مردم به وسط میکشد.

اما از آپریل 1922 که لنین دیگر در بستر بیماریست سایه شوم پلیس چکا را بالای سر خود حس میکند و این زمانی است که استالین با همکاری زینوویف و کامنف در مسند دبیر کلی امپراطوری بزرگ روسیه نشسته است. استالین در عین حال دو تا پست قدرتی مهم دیگر یعنی دفتر سیاسی حزب و دفتر تشکیلات را (با ارکان زیر مجموعه آنها) هم به عهده دارد. اساسا اکثر اعضای اصلی خاندان بلشویک چندین منصب و ریاست قدرتی داشتند در واقع خودشان را در شهوت قدرت خفه کرده بودند. لنین دقیقا نقش قدرت بوراکراسی حزب و جایگاه مناصب قدرتی را میشناخت و بوی جنگ درون شبکه قدرت را از اکنون حس کرده بود. نامه های لنین که در واقع حکم وصیت نامه را دارند این گونه است:

استالین بیش از اندازه گستاخ است و این عیب که در روابط میان ما کمونیستها کاملاً قابل قبول است ، در دبیر کل قابل قبول نیست . بدین جهت پیشنهاد میکنم که رفقا وسیله ای پیدا کنند و استالین را از این منصب بردارند و آنرا به کس دیگری بسپارند که از هر جهت بر رفیق استالین برتری داشته باشد یعنی صبورتر، باوفاتر، نسبت به رفقا مودب تر و باملاحظه تر و نیز کمتر متلون المزاج و الی آخر.

این ملاحظات ممکن است بی ارزش جلوه کند، اما من معتقدم که به لحاظ جلوگیری از شکاف و با توجه به آنچه درباره روابط استالین و تروتسکی اظهار کرده ام موضوعی بی ارزش نیست ، یا از آنگونه موضوعات بی ارزش است که می تواند اهمیتی تعیین کننده کسب کند(ص137 دمیتری)

در این نامه، دیکتاتور بزرگ لنین به وحشت افتاده است:

به رفقا مدیوانی ، ماخارادزه، و دیگران. رونوشت به رفیق تروتسکی و کامنف.

رفقای محترم: آرمان شما را با صمیم قلب تعقیب می کنم. گستاخی اوردژونیکیدزه و تجاهل استالین و دزرژینسکی مرا به وحشت می اندازد. مشغول تهیه چند یادداشت و یک سخنرانی برای شما هستم .

با تقدیم احترام. لنین 6 مارس 1923( ص126).

دمیتری مینویسد: فلیکس ادموندوویچ دزرژینسکی، که بوخارین لقب ژاکوبن پرولتاریایی را به او داده بود، مقامی مهم در دستگاه رهبری داشت . او یکی از اولین اعضای حزب و سازمان دهنده سوسیال دموکراسی پادشاهی لهستان و لیتوانی در اوایل قرن بود. بعدها، درارزیابی نقش دزرژینسکی، کارل رادک ، عضو کمیته مرکزی و چراغ راهنمای کمینترن همینطور درباره گوشهای تیز این سازمان و نیز درباره دزرژینسکی همه جا حاظر و ناظر.

آنان چکا را ارتشی عظیم توصیف کردند که تمامی کشور را دربرگرفته و حتی با شاخکهای حساسش به درون اردوگاه خویش هم نفوذ کرده است . آنها نفهمیدند دزرژینسکی از کجا ناشی می شد آن قدرت از قدرت حزب بلشویک، یعنی مجمع فراگیر توده های کارگر و تهیدست ، ناشی می شد.ص111 دمیتری

بعد از اینکه لنین در آوریل 1918 برنامه متمرکزتر سرکوب، سانسور مطبوعات و تصفیه مخالفین را به صورت ترور جمعی در دستور کار گذاشت، کمیسر مطبوعات، ولودارسکی از طرف مخالفین سوسیالیست کشته شد. ظاهرا برخی از کارگران بلشویک تصمیم به انتقام گیری داشتند که کمیته نظامی پتروگراد مانع حرکت خودسرانه آنان شد= و لنین به کمیته نظامی انتقاد کرد که چرا جلوی ابتکار عمل انقلابی (بخوانید، آدمکشی) حامیان ما را آز آن ها گرفته اید، زیرا تروریست ها ما را ترسو و زن صفت به حساب خواهند آورد. اینک در آستانه جنگ شدیدی قرار گرفته ایم. ما باید، نیرو و حضور گستردۀ ترور علیه تروریست ها را تحریک کنیم، بخصوص در پتروگراد که نمونه روشنی را ارائه میدهد(ص858، دمیتری).

 

دمیتری مشاور نظامی یلتسین که حالا در سال 1995 از دیکتاتوری دمکراسی بورژوایی منشویکی چپ راضی شده است، میگوید متاسفانه بلشویک ها به دیکتاتوری بدون دمکراسی علاقمند بودند چنانکه تروتسکی در سال 1922مینوشت: = اگر انقلاب روسیه.. خود را با زنجیر دمکراتیسم بورژوایی مقید کرده بود، باید از مدت ها قبل با گلوی بریده بر روی جاده قرار میگرفت=( ص 855 ). فکاهی جالبی ست که دولت ها منافع سلطه گری خود را در خدمت محرومین جامعه تئوریزه میکنند.

آلباتس مینویسد: چکیستها در سراسر کشور، بدون رسیدگی یا محاکمه بیداد می کردند. آنها پیرمردها را شکنجه می کردند، به دختران مدرسه ای تجاوز می کردند، والدین را در برابر چشم فرزاندانشان به قتل میرساندند. مردم را به صلابه میکشیدند، با پنجه بوکس آنها را میزدند، تاج چرمی خیس برسرشان میگذاشتند، زنده زنده دفنشان می کردند، آنها را در سلولهایی می انداختندکه کفشان پر از جنازه بود.شگفت آور نیست که ماموران امروزی ابایی ندارند که خود را چکیست بنامند و با غرور خود را میراث خوار دزرژینسکی بدانند؟ص107

خانم آلباتس ادامه میدهد، چگونه رهبران بلشویک در مقابل اینهمه آدمکشی تازه فریاد میزدندکه ” ترور سرخ به ما تحمیل شده، منشأ آن طبقه کارگر است، نه چکا “.

او میگوید نه این حقیقت ندارد تنها نگاه کنید به یکی از دستورالعمل های رسمی چکا در بهار 1918 در مورد کسانی که باید تیرباران شوند. و دیگرانی که باید در اردوگاه کار اجباری زندانی شوند:

الف: درخواست اعدام{برای} ب: زندانی در اردوگاه کار اجباری

دوستان میتوانند خودشان به این صحفه ها از کتاب رجوع کنند که شامل دو بخش و 16 بند است و تقریبا هر کسی میتواند مورد این اتهامات قرار گیرد. مثلاً هر کس مضنون به فعالیت ضد انقلابی باشد….. و یا با ضد انقلاب خارج و داخل ارتباط داشته باشد. اعضای فعال احزاب ضد انقلابی…و بدنه آنها در شهر و ناحیه…. ویا حکم اعدام تنها با رأی مشترک سه عضو کمیته قابل اجراست (ص109-108).

آلبتس میگوید، قتل به هنجار تبدیل شد. (منتخب وظایف کار کتابخانه ای فوق برنامه در سال 1920 توصیه میکند : یک دختر دوازده ساله از خون می ترسد. فهرستی از کتابهایی تهیه کنید که خواندن آنها دخترک را وا می دارد که نفرت غریزه اش را نسبت به (ترور سرخ) پس بزند.ص114

او مینویسد” در دسامبر 1920 تنها یک بار کمیته اجراییه مرکزی سراسر روسیه و شورای کمیسر های خلق، اعدام ها را به حال تعلیق در آورده بودند. اما این تصمیم تنها چهار ماه دوام آورد. جلوی سیل را دیگر نمی شد گرفت. هیچکس نمیداند در این کشت و کشتارها چند نفر جان خود را از دست دادند. برآورد ها بسیار بالاست و میانگین آن پنج هزار نفر در روز و یک و نیم میلیون در سال است”ص111

لنین در یک یادداشت به کلی سری به تاریخ آوریل 1921 به مولوتف دستور داد از چکا بخواهد برای باقی ماندۀ سال 1921 و آوریل 1922 یک طرح دقیق و برنامه ریزی شده تهیه کند و در ظرف دو هفته گزارش آنرا به دفتر سیاسی بدهد.

چکا می بایست به موارد زیر به پردازد :

  1. پاکسازی کامل سوسیالیستهای انقلابی و تشدید تعقیب و مراقبت ها
  2. منشویک ها نیز به همان ترتیب
  3. پاکسازی منطقه ساراتف و سامار
  4. پاکسازی حزب: اخراج کمونیستهای نااستوار
  5. پاکسازی واحدهای با ماموریت ویژه
  6. پاکسازی دانشجویان آکادمی در ایالات
  7. پاکسازی دستگاه های دولتی در روستاها: نظرخواهی از چکا، {NKV کمیساریای خلق در امور داخلی } ، و Rabkrin {بازرسی کارگران و دهقانان} لازم است .

به کلی سری ، فقط با نگاه . تایپ مجدد ممنوع . پس از استفاده سوزانده شود.(ص110)

او میگوید در سند اصلی، که پیش نویس آن را سامسونف، رئیس ادارۀ سری چکا،(از طرف لنین) تهیه کرده بود، در جای خود عبارت هایی داشت مثل” عملیات گسترده” ،” سر به نیست کردن” ،” جدا سازی فردی و گروهی” ، و دستور عمل هایی برای “کیش دادن” سوسیالیست های انقلابی و منشویک ها “به مرزهای جمهوری” . و برای همه اینها در ماه های آینده برنامه ریزی و در الگوهای کاری، تعطیلات و تغییرات فصلی نیز به حساب آورده شده بود.” در طول تابستان و پیش از فصل درو، عملیات در یک سطح ملی (مگر در موارد غیر عادی، نظیر حوادث کرونشتات و غیره) نباید انجام شود، بلکه باید فعالان همه احزاب را در سطح ناحیه ومنطقه به طور فردی سرکوب کرد.”(ص110)

عزیزان توجه کنند به بند 6 که لنین پاکسازی دانشجویان را در دستور کار کذاشته تا کل جامعه را به جاسوس تبدیل کند و این پروژه را بریا و استالین بعد از لنین به پیش بردند که تاثیرات بسیار مخربی بر جامعه روسیه گذاشت. این هولناکترین جنایتی بود که لنین در حق بشریت انجام داد. به هر حال این سند در ادامه کشتارها درست بعد از سرکوب شورش 15000 نفر از ملوانان و کارگران کرونشتات است که یکی از سربلند ترین پایگاه های انقلابی بلشویک ها و آزادی خواهان به خصوص در اوایل انقلاب به شمار میرفت. همان نیروی دریایی ای که دولت کرنسکی را از قدرت پایین کشید. سرکوب جنبش کرونشتات حتی از جانب برخی چپ های دولتی دو آتشه لنینی در اروپا ( اگر چیز زیادی دیگر از آنها باقی مانده باشد) بعنوان یکی از بزرگترین اشتباهات لنین مطرح شد اما چپ های آسیایی اساسا از این موضوعات نه با خبر بودند و اگر هم بودند چیزی سر در نمی آوردند و اکثراً تنها ابراز سر سپردگی می کردند، و بخاطر مناسبات مرید و مرشدی برده وار برای رهبران کمونیست سینه میزدند و اسطوره سازی می کردند. در زمینه قیام کرونشتات کتاب های زیادی نوشته شده است. کتاب آنارشیست ها در انقلاب روسیه توسط پل آوریچ به جمع آوری برخی ازگزارشات روزنامه ها و مقالات آن زمان از دوره دولت موقت کرنسکی تا 1922پرداخته است.

مختصرا، جنبش کرونشتات در اول ماه مارس 1921 علیه اوضاع اختناق در روسیه اظهار وجود کرد. آنان خواست خود را به دولت بلشویک اعلام کردند که جنگ با دشمن خارجی و ارتش سفید پایان یافته، و آزادی اجتماعات، اتحادیه های کارگری و مطبوعات باید به جامعه برگردانده شود. در ضمن جوخه های مصادره غلات دهقانان متوقف شود و جسورانه پیشنهاد برگزاری انتخابات شوراها را دادند. این در شرایطی است که اوضاع زندگی در روسیه بسیار وخیم است و انبارهای آذوقه توسط کارگران مصادره میشدند. در پنجم ماه مارس ملوانان کرونشتات یک کمیته انقلابی از 9 ملوان، چهار کارگر،یک پرستار و یک مدیر مدرسه تشکیل دادند. اکثر آنها از فرزندان دهقانان بودند و این همه کشتار روستاییان برایشان غیر قابل تحمل بود و کارگران پتروگراد از آنها حمایت می کردند. لنین شیفته استراتژی کشتار، فورا دست به کار شد.تبلیغات دروغ روانی در سطح جامعه با وقاحت تمام پخش شد. زینوویف کمیسر شورای پتروگراد هنگ های ارتش سرخ را در شهر مستقر کرد و اعلام کرد هر تجمع کارگری به رگبار بسته میشود. شصت هزار ارتش دست چین شده به فرماندهی ژنرال توخاچفسکی(که یکی از آزموده ترین ژنرال های معروف تزار بود و بعد از انقلاب حاضر شد بعنوان کارشناس نظامی کشتار در ارتش دولت بلشویک باقی بماند. البته ده ها ژنرال تزاری در ارتش سرخ انجام وظیفه می کردند که همه آنها در دوره قدرت استالینی اعدام شدند) از مناطق دیگر روسیه با قطار وارد پتروگراد شدند. تروتسکی کمیسر عالی جنگ فرمانی را برای تسلیم نیروی دریایی کرونشتات صادر کرد که اگر تسلیم نشوید” مثل بچه مرغابی در یک استخر” شما را به گلوله می بندیم (ص 355.)

دیود شوب در این مهمترین رویداد تاریخیِ جنبش شوراییِ کرونشتات، به بسیاری از مسایل اساسا نپرداخته است و این باز نشان میدهد که تمایلات فکری او در آن زمان از جناح چپ منشویک به بلشویک نوسان می کرده است. یک هفته قبل از آماده شدن ارتش سرخ برای حمله، عملا در دولت بلشویک شورشی به پا شده بود. نزدیک به یکسوم اعضای حزب تلاش می کردند لنین را از چنین عملی باز دارند. اما به زودی نه تنها همه فهمیدند که لنین کسی نیست که هرگز از تصمیمش برگردد بلکه مخالفین بعدا تنبیه حزبی شدند و از آن به بعد هر اعتراضی به سلسله مراتب دستورات حزبی، اخراج از حزب را در پیش داشت. اما لنین آگاه بود که اگر این جنبش آزادیخواهی را الان سرکوب نکند گریبان کل قدرتش را خواهد گرفت. جنبش کرونشتات چندین پیام به دولت بلشویک فرستاد. که بگذارید این خواسته ها بین مردم مطرح شود و ما به رای مردم احترام میگذاریم. خواست ها در واقع همان آزادی های اجتماعی بود که ارگان های سرکوب لغو شود و زندانیان سیاسی آزاد شوند و…چندین پیام هم برای کارگران و مردم پتروگراد فرستادند که ما خواهان این جنگ نیستیم و میدانیم که شما در محاصره پلیس چکا هستید و کمکی به ما نمیتوانید بکنید اما از ما نخواهید که تسلیم شویم. سربازان ارتش سرخ برادران ما هستند و ما نمی خواهیم بر روی فرزندان دهقانان و شهر پتروگراد آتش کنیم اما اگر آنها به ما حمله کنند ما در آب ها از خود دفاع خواهیم کرد(ص158 اسناد روسیه).

در سرمای زمستان، آب های یخ زده و پوشیده از برف، تروتسکی و توخاچفسکی حمله به پادگان دریایی منطقه کرونشتات را صادر کردند.ژنرال تروتسکی دانشجویان دانشکده افسری را که به رنگ برف ها، لباس سفید تنشان کرده بودند بر روی یخها در صف مقدم به جلو کیش کردند در پشت سرآنها سربازان سرخ قرار داشتند و سپس مسلسل چی های یگان های ترور سرخ چکا مستقرشده بودند تا اگر سرباز و افسری فرار کرد تیرباران شوند. سرانجام به آتش توپخانه های (توخاچفسکی و تروتسکی) ژنرال های ارتش بلشویک، ملوانان کرونشتاد با توپخانه ناوها و پادگان دریایی، متقابلا پاسخ دادند. در کنگره حزبی، لنین اعلام کرد” کرونشتاد اگر نگویم بعد از چند ساعت اما در دو سه روز آینده تسلیم خواهد شد”. بعد از سه روز از چنین تسلیمی خبری نبود. چند هنگ ارتش سرخ شهر اورانین بوم که مجاور منطقه کرونشتات قرار داشت شورش کردند و حاضر به جنگ با ملوانان کرونشتات نشدند. نیرو های چکا به فوریت به آنجا گسیل شدند و یک پنجم افراد آن هنگ را تیر باران کردند. پیام جنبش کرونشتات مبنی بر این بود که آن ها تا آخرین قطره خونشان ایستادگی خواهند کرد. با وجود اینکه ارتش ژنرال ها چهار برابر نیروهای کرونشتات بود از لنین خواستند تعدادی از کادر های عالی رتبه حزب را به منطقه جنگ بفرستد تا روحیه نظامیان سرخ بالا رود. لنین 30 کمیسر بلشویک را به منطقه فرستاد. در کتاب اسناد روسیه آمده که صدها نفر از مردم و کارگران در مناطق مختلف پترو گراد تیرباران شدند زیرا آنها تاب تحمل پذیرفتن خاموش شدن آخرین امیدهای آزادی را نداشتند و به خیابان ها ریختنه بودند.جنبش کرونشتات 7 روز دیگر هم ایستادگی کرد ژ نرال ها هواپیما های جنگی را هم به کار گرفتند تا این سنبل مقاومت را از زمین و آسمان بکوبندش و چنین هم شد زیرا دیگر هیچ صدایی از کرونشتات در نیامد. توخاچفسکی در روز 17 مارس 1921 خبر خاموشی جنبش کرونشتات را به کنگره دیکتاتوری پرولتاریا اعلام کرد و حاضرین برپا خواستند و برای لنین دست زدند.

دیکتاتوری سرخ همان دیکتاتوری خون بود که تمام منطقه پوشیده از برف سفید پترزبورگ را سرخ کرد و این آخرین تپش قلب جنبش آزادیخواهی در روسیه بود که سر انجام با همه فداکاری هایش خاموش شد و تا نسل ها نسل این گورستان چکای لنین بود که می تاخت و همچنان سایه شومش در روسیه پا برجاست.

در سپتامر 1921 دو نویسنده و شاعر محبوب و شناخته شده آنارشیک روسیه، فانیا بارون و لِو چِرنی بدون محاکمه و تعیین جرمی تیرباران شدند که اِما گلدمن از شوک وارده تصمیم گرفت در روز برپایی گنگره سوم کمینترن برای اعتراض با زنجیر خود را بر نیمکت آهنی تالار گنگره ببندد. اما افراد ناراضی درون بلشویک گفتند چکا در کشتن او درنگ نخواهد کرد. رفقای آنارشیست از گلدمن خواستند او به هر ترتیبی شده باید از روسیه خارج شود تا به مردم جهان بگوید که دیکتاتوری پرولتاریا، خود پرلتاریا را زنده به گور کرده است و چنین هم شد(ص 27، اسناد روسیه).

 

لا لديكتاتورية القذافي , لا لعدوان الناتو , هناك طريق ثالث , هناك دائما طريق ثالث

 

مازن كم الماز

 

 

هناك اتفاق بين الاستبداد الذي يحكمنا مباشرة و استبداد الاحتكارات الذي يحكم العالم كله , ما يقوله إعلام الأنظمة المستبدة أن الفساد و الاستبداد وطني أما الدعوة للحرية فأجنبية , مدسوسة أو تروجها عناصر مندسة , إنها القاعدة في ليبيا , إيران في البحرين , الفلسطينيون في درعا , و كل هؤلاء في مصر قبل سقوط مبارك , إعلام نظام الاحتكارات المعولم يرى الشيء نفسه , فالحرية ( هو يسميها ديمقراطية ) شيء غريب عنا يجب أن نتدرب عليه بإشراف أجنبي غربي و أن نخضع لوصاية غربية إما مباشرة أو غير مباشرة لكي نتجاوز جينات الخضوع للاستبداد , الفارق هنا بسيط و النتيجة واحدة بالنسبة لنا و إن اختلفت بالنسبة لمن يتنافس على استبعادنا و نهبنا , لقد جاء التطور العسكري للانتفاضة الليبية بردا و سلاما على منظري الاستبداد و نظرية الخضوع للاحتلال التبشيري في نفس الوقت , لقد أرادت النخب و الطغم منذ بداية موجة الثورات العربية أن تعيد حشرها من جديد بين الاستبداد و الاحتلال , أن تلغي بسرعة المساحة الهائلة التي احتلتها الجماهير بنضالها مفاجئة الاثنين و مجبرة إياهما على الكذب و المناورة و استخدام القمع و القتل , الآن يحاولون من جديد حشر الناس , الثوار , الشباب , بين ثنائية الاستبداد و الاحتلال , الجميع , و هم يفعلون ذلك بسعادة غامرة ,

 

لكن الحقيقة مختلفة تماما , هذا الخيار زائف , وهمي , فهو كالاختيار بين الموت غرقا أو شنقا , بين العبودية و العبودية , بين الاستبداد و الاستبداد , فخلافا لثقافة و خيار القوة و الموت التي يتقنها القذافي و الناتو على حد سواء و يتقنان ممارستها على حد سواء , هناك طريق ثالث , دائما كان هناك طريق ثالث , ديمقراطي حقا , حر , هو حرية الجماهير نفسها , خيار تحررها من كل قمع و قهر و وصاية , لنقرأ ما جرى و يجري في ليبيا على الأرض , لقد ثار الشعب الليبي كما جرى و يجري في كل مكان من هذا الشرق الآن , لكن قمع النظام كان همجيا لدرجة أن الثورة الليبية لم تتمكن من الانتصار , لملم النظام قواه و بدأ بهجوم مضاد , جرت عسكرة الانتفاضة , الأمر الذي اعتبره مثلا رفيقنا سعود سالم , أناركي تحرري ليبي , خطأ , خطيئة كبرى في وجه نظام بهوس و جنون و ولع القذافي بالقمع الدموي , كان واضحا أن الثورة لن تنتصر و أن النظام يحضر لمجزرة قادمة في بنغازي , و من ثم في كل مكان ابتداءا بطرابلس نفسها بما يتفق مع جنون عظمة الزعيم الذي خدش في كبريائه , كان الشعب الليبي بحاجة إلى نجدة , هنا كان هناك احتمالان , أن تقدم هذه النجدة الشعوب و الجماهير العربية و في العالم كله , أو القوى الطامعة بالنفط الليبي على أن تقبض الثمن فيما بعد , ليجد الليبيون أنفسهم و قد استبدلوا قيودا بأخرى , استغلالا بآخر , استبدادا بآخر , نعم , خلافا لكل ما كان الستالينيون يدرسونه و القوميون العرب في أحزابهم الشمولية و الليبراليون الجدد في حركاتهم التابعة , فإن هناك بالفعل شيئا اسمه أممية بروليتارية و لكنه لا يعني التبعية المطلقة للأخ الأكبر , في موسكو أو بكين , و لا يعني إضاعة الوقت في تبرير جرائم الأخ الأكبر و تدريس تاريخ و سيرة حياة الزعماء المختارين للحركة العمالية العالمية , إننا اليوم نعيد قراءة النظرية الثورية و إعادة اكتشافها من جديد , لقد ظهرت الأممية البروليتارية ظهرت مع البدايات الأولى للحركة العمالية العالمية قبل أن يجري تحويل هذه الحركة إلى حركة تمارس التصفيق و الابتهال للزعماء وصولا إلى عبادتهم , ظهرت كنتيجة لطبيعة صراع العمال و المهمشين في النظام الرأسمالي سواء في الأطراف أو المراكز بمعنى أن الصراع الحقيقي مع قوى رأس المال , مع قوى الاستغلال و التهميش و الاستلاب , يجري في الواقع على نطاق أممي و لا يمكن تحقيق النصر الحاسم فيه إلا على نطاق أممي , إننا اليوم في خضم ثوراتنا نعيد قراءة و تفسير , نعيد معرفتنا الثورية هذه المرة لا الإصلاحية و معرفتنا الجماهيرية لا النخبوية و لا الحزبية , الديمقراطية لا الشمولية , لمفهوم الأممية البروليتارية , تعني الأممية البروليتارية أن معركة الجماهير الليبية و معها الشغيلة في كل مكان , هي معركة كل عامل و مهمش على هذه الأرض , و أنه في مواجهة الطغاة و في مواجهة قوى الموت الرأسمالية على حد سواء فإن انتصار ثورات كثورة الشعب الليبي يمكن أن يتحقق فقط بتضامن كل العمال و المهمشين على الأرض … هناك أيضا تضامن عربي , هذا صحيح , و هذا يتضح في الواقع اليوم بين الشعوب الثائرة , لكنه ليس تضامن أنظمة الاستبداد , ليست المجالس العربية على مستوى القادة بين الطغاة العرب و قادة أجهزتهم الجهنمية أو الأمنية و موظفيهم الأغبياء و التافهين , إنه تضامن الجماهير في نضالها من أجل حريتها , تضامننا نحن , تضامن الشباب العربي الثائر في كل مكان مع الشباب الليبي و كل الشباب العربي الثائر و ليس تضامن الأنظمة مع بعضها البعض , لا يمكن اليوم , أكثر من أي وقت مضى , أن يطالب أي شعب بالخنوع , و الاستسلام لمصيره , لمن يسلبه حياته , لأي ديكتاتور , لا من بني جلدته أو من غيرهم , ما كان مجرد نفاق في أيام الركود هو اليوم جريمة , فمن يتضامن مع القتلة مشارك في جرائمهم , هناك شيء اسمه شرعية القوة الغاشمة التي تمثلها في نفس الوقت أنظمة الاستبداد العربية و أيضا النظام العالمي الجديد , كلاهما يقوم على شرعية القوة وحدها , ليس صحيحا أن القذافي مستعد لتسليح شعبه , هذا الشعب الذي عمل طوال 41 عاما على قتل شخصيته و تفكيره المستقل ليتماهى بشخص الطاغية , و الذي عمل في الأسابيع الأخيرة على قتل أي إرادة أو حتى أمل في الحرية فيه حتى لو اضطره هذا لإرتكاب أشنع الجرائم , و ليس صحيحا أن أمريكا أو فرنسا أو بريطانيا تريد تحرير أي شعب و لا حتى أن يقترب من شيء اسمه حرية , إنها جاهزة للثرثرة عن هذه الأشياء لكنها في الحقيقة تدعم كل الديكتاتوريات و ستبقى تفعل في كل مكان , إن إمبراطورية الاحتكارات تعيش على مص دماء الشعوب و الفقراء , و هي تريد فقط إعادة إنتاج ظروف مستقرة لممارسة هذا العمل دون مشاكل ما أمكن بواسطة بنى قمعية جديدة , بواسطة نخب , طغاة , جدد , ذوي أشكال و خطاب أقل همجية و قبحا ممن حكمونا حتى اليوم … إن الحرب اليوم التي يقوم فيها القذافي و الناتو , باسم الرأسمال العالمي , بتدمير ليبيا و تهيئة الأجواء المطلوبة لتأبيد عبودية شعبها هي إلى حد كبير نتيجة ضعفنا نحن , نحن الجماهير و المهمشون على امتداد العالم بأسره , علينا في مواجهة هذه الحرب التي يتفق طرفاها على ضرورة سلب الشعب الليبي حريته , أن نخلق أشكال و مؤسسات للتضامن الفعلي ضد الطغاة , ضد المستغلين و المتاجرين بدماء الشعوب , تقوم على شرعية الناس العاديين , لا القوة الغاشمة للقوى السائدة اليوم , هذا إلى حد ما شرط ضروري , ليس فقط لانتصار الثورة الليبية اليوم , بل لانتصار الثورة في كل مكان , للانتصار النهائي للفقراء و المهمشين على الأنظمة و القوى التي لا يمكنها أن تسيطر و تهيمن إلا إذا أبقتهم فقراءا و مهمشين ,علينا أن نبدأ بتطوير مؤسسات للتضامن بين الجماهير التي تتعرض للاضطهاد في كل مكان و لتنسيق نضالاتها في حركة عالمية كبيرة لدحر الظلم و الطغيان في كل مكان , علينا أن نعيد الاعتبار لمفهوم الأممية البروليتارية بمضمون و محتوى جماهيري ثوري ديمقراطي و أن نطور آلياتها و مؤسساتها لأنها ضرورة لانتصاراتنا الجزئية و لانتصارنا الأخير …

ملاحظة للسيد عبد الله الداخل , قلة اليوم ما زالوا يمارسون كما تفعل تلك النخبوية الفوقية و بمثل هذه اللهجة القاطعة للعارف بالحقيقة المطلقة , منهم صاحب أغنية زنكة زنكة الذي يدافع عنه السيد الداخل , هذه أوقات ثورية أيها الداخل , أوقات أنصاف الأميين , و الرعاع , التي ينتزعون فيها مصيرهم من كل من زعم سابقا أنه أدرى منهم بأمور حياتهم و مارس ذلك وصولا إلى قتلهم إذا لزم الأمر لمصلحتهم طبعا … انتظر حتى تسقط هذه الثورات على الأقل و عندها مارس نخبويتك التعليمية البطريركية بتلذذ , اليوم هذا صعب , الناس تريد من يحاورها كواحد منها , لأنها اليوم فجرت ثورات في كل مكان باسم حريتها لا باسم أية إيديولوجيا وطنية أو ستالينية أو شمولية و لا ليبرالية جديدة سرقت منها عمرها لجيل كامل , و هكذا كان الحال دوما , تظهر النخب مرة أخرى عندما يجري تهميش الناس لصالح إيديولوجيا ما نخبوية تشترط أن يمارسوا السمع و الطاعة , عليك أن تتحمل هذا كله الآن , و أن تنتظر سقوط الثورات , أما نحت فسنقاتل حتى ذلك اليوم بكل قوتنا في سبيل حريتنا , و لذلك ليسقط القذافي و الناتو , المجد للشعب الليبي …..

بڵاوکراوەکانی سەکۆی ئەنارکیستانی کوردستان

بڵاوکراوەکانی سەکۆی ئەنارکیستانی کوردستان


Alafkar Almihweriye liltheheruriye print version

Alafkar Almihwe…

الافکار المحوریة للتحرریة

Albahis aan mujtamaa Almustaqbal

Albahis aan muj…

البحث عن المجتمع المستقبل

الافکار المحوریة للتحرریة

anarkizm, pertukxaney kurdi u serchawey rexnegrani

anarkizm, pertu…

ئەنارکیزم، پەرتووکخانەی کوردی و سەرچاوەی ڕەخنەگرانی

ئانارکیزم

ئانارکیزم

ئانارشیزم Anarchism

Search for a society of the future

Search for a so…

البحث عن مجتمع المستقبل

Abgun 27-28

Abgun 27-28

آبگون شماره‌ 27-28

Abgun 24-25

Abgun 24-25

آبگون شماره‌ 24-25

Abgun 23

Abgun 23

آبگون شماره‌ 23

Abgun 21-22

Abgun 21-22

شماره‌ 21-22 اگوست 1986

Direct Action عمل مستقیم

Direct Action ع…

ترجمه‌ امید میلانی

Abgun آبگون

Abgun آبگون

شماره‌ 19 / 20 سال سوم فروردین 65 / …

Abgun آبگون

Abgun آبگون

شماره‌ 29 / 30 سال سوم ، اردیبهشت 65 / 1…

عمل مستقیم

عمل مستقیم

عمل مستقیم

بسوی آنارشیسم

بسوی آنارشیسم

بسوی آنارشیسم Erico Malatesta

آنارشيسم و آنارکو-سنديکاليسم

آنارشيسم و آنار…

آنارشيسم و آنارکو-سنديکاليسم نوشته‌ : رودولف روکر

به‌ره‌و ئانارکيزم

به‌ره‌و ئانارکي…

به‌ره‌و ئانارکيزم نووسيني ئيريکو مالاتيستا

خدا و دولت

خدا و دولت

خدا و دولت نوشته‌ ميخائيل باکونين ترجمه‌…

 

گفتوگوي خه‌يالي نيوان کارل مارکس  و ميخائيل باکونين

گفتوگوي خه‌يالي…

گفتوگوي خه‌يالي نيوان مارکس و باکونين

 

Blackblog to blog back